خانم چاق | قصه های کودکانه

بچه بی ادب

خانم چاق | قصه های کودکانه

فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،

فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.

مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟

مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما

تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.

فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.

مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.

فرهاد آماده شده بود و منتظر آمدن آن خانم پیر بود تا ببیند چه شکلی است.

صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد

یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.

خانم چاق | قصه های کودکانه

آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.

خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید

که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

عروسک کیتی (Kitty)

افسانه هایی وحشتناک در مورد عروسک “Hello Kitty”

عروسک کیتی (Kitty)

عروسک کیتی عروسکی زیبا و دوست داشتنی است که همه آن را با رنگ صورتی می شناسند

و برای دختران بسیار جذاب است.

اما اگر افسانه هایی که در مورد این عروسک زیبا گفته می شود را بدانید حتما شگفت زده خواهید شد.

با توجه به افسانه ها این گربه زیبا و دوست داشتنی در سال ۱۹۷۰ توسط یک زن چینی بوجود آمد.

این زن یک دختر ۱۴ ساله داشت که متوجه شده بودند به بیماری سرطان از ناحیه دهان دچار شده

و پزشکان هیچ امیدی به بهبودی این دختر نداشتند.

مادر بسیار ناراحت و آشفته بود و هر کاری می کرد تا دخترش سلامتی

خود را بدست بیارورد و همه ی توانش را برای نجات دخترش آماده کرده بود.

مادر نمی توانست بنشیند و مرگ دخترش را تماشا کند، ذره ذره جان خود را هم داشت از دست می داد،

دوستان و اقوامش شروع کرند به دعا خواندن برای بهبودی دخترک، اما پزشکان همچنان نا امید از سلامتی او بودند.

هر کاری که می توانست را انجام می داد، به بسیاری از کلیساها برای دعا و وعده ی سلامتی سر زد

اما متاسفانه هیچ چیزی وضعیت دخترش را تغییر نمی داد و حال او روز به روز بدتر می شد.

به نظر می رسید هیچ چیزی نمی تواند کودکش را نجات دهد و مادر بسیار غمگین بود.

همکاری با شیطان

او تصمیم گرفت که آخرین راه را هم امتحان کند و رو به شیطان پرستی آورد، گفته شده

که برای نجات دخترش با شیطان قرار دادی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

سیرت زیبا

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

کلاغ، مرغ عشق و دارکوب سال ها بود که همدیگر را می شناختند و روی یک درخت زندگی می کردند.

آن ها فرزندانی را به دنیا آورده بودند و حالا بچه هایشان بزرگ شده بودند و پرنده های مادر پیر شده بودند.

یک روز که بچه ها به بیرون رفنه بودند تا غذایی بخورند مادر ها کنار هم نشسته بودند و صحبت می کردند.

مرغ عشق گفت فرزند من از همه ی پرندگان در جنگل زیباتر است و بهترین آوازها را می تواند بخواند،

ناگهان دارکوب گفت نخیر فرزند من زیباتر است، کاکل های دارکوب من زیبایی دارد که همه پرندگان را به خود جذب میکند.

کلاغ در فکر با خود گفت که فرزند من نه صدای زیبایی دارد نه شکل و

شمایل او زیباست اما به قدری من را دوست دارد

که از نظر من زیباترین فرزند روی زمین است، این ها را با خود زمزمه می کرد و در دعوای مرغ عشق و دارکوب شرکت نکرد.

مرغ عشق و دارکوب که در حال بحث و گفتگو بودند دیدند کلاغ چیزی نمی گوید و در گوشه ای ساکت نشسته است.

رو به کلاغ کردند و گفتم چرا چیزی نمی گویی و پوزخندی زدند و گفتند

البته که فرزند تو از همه زیباتر است، کلاغ چیزی نگفت.

کدام یک از پرنده ها واقعا زیبا بود

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

ناگهان فرزندانشان آمدند، مرغ عشق گفت بیا عزیزم، بیا که خیلی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

عروسک جورابی میمون

جوراب راکفورد (Rockford)

عروسک جورابی میمون

آیا تا به حال به برخی از عروسک های زیبا و با مزه دقت کرده اید که از چه موادی ساخته شده اند؟

باورتان می شود بعضی از عروسک ها از همین جوراب در دسترس همه درست می شوند و در عین حال که

ساده هستند بسیار شگفت انگیزند و از محبوبیت زیادی برخوردارند.

تاریخ عروسک جورابی بسیار جالب است، عروسک جورابی میمون معروف می تواند از بارزترین نوع عروسک های جورابی

در گذشته باشد و به زمانی برمی گردد که گرسنگی در سراسر اروپا و ایالات متحده فراگیر شده بود و اقتصاد آن ها در حال رکود بود

و پول در دسترس مردم کم بود و به همین دلیل مردم نمی توانستند کالاهای لوکس بخرند، از جمله عروسک های حیوانات و

همچنین حیوانات دکوری، بنابراین مادران آمریکایی نوعی کار خلاقانه انجام دادند و شروع به ساخت عروسک از جوراب کردند.

داخل عروسک را از هر چیزی که در منزل بود مانند برنج، کاغذ و حتی جوراب شلواری های قدیمی پر می کردند

و در آن زمان اولین عروسک های جورابی میمون ساخته شد.

جوراب های راکفورد

عروسک جورابی میمون

در سال ۱۹۳۲ شرکت بافندگی Nelson جوراب هایی را تولید کردند که پاشنه های

این جوراب ها قرمز بود و علامت تجاری این شرکت بود.

این جوراب ها در آن زمان با عنوان راکفوردز (Rockfords) شناخته می شدند و به دلیل پاشنه ی قرمزش

بسیار مورد توجه علاقه مندان عروسک ساز جورابی شدند.

راکفورد نه تنها از محبوب ترین جوراب های زمان خود بود بلکه پایه و مواد اصلی یک عروسک پرطرفدار هم بود.

هنگامی که با این جوراب ها عروسک ساخته شد آن پاشنه ی قرمز حکم دهان عروسک شد..

شرکت Nelson به زودی متوجه شد که ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

باران پاییزی | قصه های کودکانه

خواهر و برادر مهربان

باران پاییزی | قصه های کودکانه

آیناز و تایماز خواهر و برادری بودند که فاصله سنی زیادی نداشتند.تایماز ۵ ساله و آیناز هم ۴ ساله بود.

آن ها همیشه با هم در حیاط خانه بازی می کردند.

پاییز از راه رسیده بود و هوا کمی سرد شده بود، ناگهان باران شروع به باریدن کرد و حوض حیاط خانه از آب پر شد، تایماز گفت:

بیا برویم و قایق درست کنیم و وقتی باران بند آمد بیاییم و داخل حوض بیاندازیم. آیناز که کوچکتر بود و همیشه به حرفای برادرش

گوش می کرد با ذوق گفت برویم، آن ها رفتند و قایقی درست کردند و بعد از قطع شدن باران آمدند، داشتند در حیاط بازی

می کردند که ناگهان صدای جیک جیک گنجشکی را شنیدند.

باران و طوفان گنجشک کوچک را به باغچه انداخته بود و از شدت سرما می لرزید و جیک جیک می کرد.

آیناز گفت: او دارد مادرش را صدا می زند، بیا یک کاری برایش بکنیم.

حس مادرانه

تایماز گنجشک را از زمین برداشت و با دستکش هایش سعی کرد او را گرم کند،

آن ها به سمت خانه دویدند تا قضییه را برای مادر خود تعریف کنند.

وقتی مادر گنجشک را در دستان بچه هایش دید لبخندی زد و گفت: عزیزانم این گنجشک در دستان شما چه می کند؟

آیناز با لهجه شیرین کودکیش گفت: مادر نمی دانیم، روی زمین درون باغچه پیدایش کردیم.

مادر گفت بیایید برویم و لانه اش را پیدا کنیم تا پیش مادرش برگردد، حتما مادرش خیلی دلواپس اوست.

آن ها رفتند و بالای درخت را نگاه کردند تا لانه ی پرنده را پیدا کنند...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir