فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،
فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.
مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟
مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما
تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.
فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.
مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.
صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد
یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.
مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.
آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.
خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید
که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir