گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

فصل سرما

گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

سعید و مهران دوستان چند ساله بودند، آن ها در همسایگی همدیگر زندگی می کردند.

فصل زمستان آغاز شده بود و سعید و مهران آرزو می کردند که زودتر برف بیاید.

آن ها برف را بسیار دوست داشتند، بالاخره یک روز هوا بسیار سرد شد و دانه های برف از آسمان به پایین آمد،

سعید و مهران بسیار خوشحال شدند،

سعید کمی تنبل بود و دوست داشت این هوای زیبا و برفی را از کنار پنجره در اتاق گرم تماشا کند

اما مهران دوست داشت با سعید بیرون برود،

آدم برفی درست کند و گلوله های برف به سمت همدیگر پرتاب کند.

برف که حسابی روی زمین نشسته بود مهران گفت سعید بیا به بیرون برویم و برف بازی کنیم،

سعید گفت تو برو و با بچه های دیگر بازی کن. من هم کمی استراحت می کنم و پیش شما می آیم.

گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

مهران آن روز به بیرون رفت و تا ظهر با بچه ها برف بازی کرد و بسیار خوشحال بود، کمی از ظهر گذشته بود

که متوجه شد سعید نیامده است.

گاز گرفتگی

مهران سریع به خانه ی دوستش رفت تا ببیند چرا پیش آن ها نیامده، در خانه باز بود به داخل رفت

و سعید را مدام صدا کرد. سعید هنوز در کنار بخاری خوابیده ای؟ چرا پیش ما نیامدی؟

اما سعید جواب نمی داد، رفت و سعید را تکان داد اما تکان نمی خورد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

سیرت زیبا

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

کلاغ، مرغ عشق و دارکوب سال ها بود که همدیگر را می شناختند و روی یک درخت زندگی می کردند.

آن ها فرزندانی را به دنیا آورده بودند و حالا بچه هایشان بزرگ شده بودند و پرنده های مادر پیر شده بودند.

یک روز که بچه ها به بیرون رفنه بودند تا غذایی بخورند مادر ها کنار هم نشسته بودند و صحبت می کردند.

مرغ عشق گفت فرزند من از همه ی پرندگان در جنگل زیباتر است و بهترین آوازها را می تواند بخواند،

ناگهان دارکوب گفت نخیر فرزند من زیباتر است، کاکل های دارکوب من زیبایی دارد که همه پرندگان را به خود جذب میکند.

کلاغ در فکر با خود گفت که فرزند من نه صدای زیبایی دارد نه شکل و

شمایل او زیباست اما به قدری من را دوست دارد

که از نظر من زیباترین فرزند روی زمین است، این ها را با خود زمزمه می کرد و در دعوای مرغ عشق و دارکوب شرکت نکرد.

مرغ عشق و دارکوب که در حال بحث و گفتگو بودند دیدند کلاغ چیزی نمی گوید و در گوشه ای ساکت نشسته است.

رو به کلاغ کردند و گفتم چرا چیزی نمی گویی و پوزخندی زدند و گفتند

البته که فرزند تو از همه زیباتر است، کلاغ چیزی نگفت.

کدام یک از پرنده ها واقعا زیبا بود

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

ناگهان فرزندانشان آمدند، مرغ عشق گفت بیا عزیزم، بیا که خیلی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir