کوسه وحشی | قصه های کودکانه

سلطان دریا

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

 

در دریایی بزرگ کوسه ای وحشی و خطرناک زندگی می کرد و به همه می گفت که من سلطان دریا هستم و باید از من حرف شنوی داشته باشید.

برایش فرقی نمی کرد که چه چیزی در سر راهش قرار گرفته، همه را می بلعید و می رفت.

از ماهی های کوچک و تازه به دنیا آمده تا ماهی های بزرگ و زیبا، همه را می خورد.

یک روز که در دریا شنا می کرد ماهی کوچکی را دید، تا دهانش را باز کرد

که او را ببلعد ماهی کوچک گفت تو نمی توانی من را بخوری.

کوسه دندان هایش را به ماهی نشان داد و گفت که چه می گویی ابله؟

من سلطان دریا هستم و هر موجودی که در دریا باشد را می توانم بخورم.

ماهی کوچولو گفت: اما من با ماهی های دیگر فرق می کنم، پوست مرا نگاه کن،

بسیار سخت و تیز است، اگر مرا بخوری تمام دل و روده ات زخم می شود.

ماهی شجاع

 

کوسه وحشی | قصه های کودکانه

کوسه که نگاهی به ماهی کرد با خود گفت راست می گوید پوست آن با ماهی های دیگر فرق می کند اما...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

بازی های متناسب با کودکان

شناخت رفتاری کودکان در سنین مختلف

بازی های متناسب با کودکان

نوزادان: در این مرحله بچه ها دوست دارند در آغوش پدر مادر به خواب بروند و به چهره ی آن ها نگاه کنند

برای آرام نگه داشتن فرزندان کوچک و نوزاد کافی است آن ها را در آغوش بگیریم و به آن ها نگاه کنیم.

اگر کودک خواب آلود است می توانید کودک را در آغوش گرفته و سرش را به روی شانه های خود بگذارید

و با حرکت دادن خود و یا قدم زدن و گفتگوی آرام او را بخوابانید.

در هنگام بیدار شدن هم یک نقطه روی دامان خود و یا نیمکتی را انتخاب کنید تا بتوانید

چهره ی شما را ببیند و با حرف زدن و یا آواز خواندن او را سرگرم کنید و دستان کودک را به آرامی با دستان خود حرکت دهید.

تنها بازی و خواسته ی کودک در دوران نوزادی از پدر و مادر و حتی اطرافیان خود همین رفتار های ساده است.

کودکان تا ۳ سال: عاشق شوخی های با مزه و ساده هستند

بازی های متناسب با کودکان

 

بازی با این بچه ها کمی پیچیده تر از نوزادان شده، باید حرکت های بدنی خود را بیشتر کنیم،

مثلا دست هایمان را به صورت شاخ بالای سر خود بگذاریم و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

مراقبت از فرزند | قصه های کودکانه

چگونه از خودمان در برابر خطرات دفاع کنیم

مراقبت از فرزند | قصه های کودکانه

جوجه تیغی در جنگل زندگی می کرد او چند روز دیگر مادر می شد و از این بابت بسیار خوشحال بود.

یک روز گرم تابستانی جوجه تیغی کوچک به دنیا آمد، او از نظر مادرش بسیار زیبا و با نمک بود.

روزها گذشت و مادر شروع کرد به آموزش دادن در باره ی توانایی هایشان.

مادر گفت عزیزم هنگامی که دشمنی به تو نزدیک شد میتوانی از صلاح خودت استفاده کنی،

جوجه تیغی کوچک گفت صلاح ما چیست؟ ما خیلی کوچک و ضعیف هستیم.

مادر با لبخندی به او گفت: عزیزم هنگام خطر خودت را جمع کن و

می توانی با این کار تیغ به سمت دشمن پرتاب کنی.

هنوز حرف مادر تمام نشده بود که جوجه تیغی از این توانایی بسیار خوشحال شد و سریع به سمت جنگل رفت.

همین طور که پیش می رفت شیری او را دید و گفت به به چه گوشت خوشمزه ای، جوجه تیغی تا این را

شنید خودش را جمع کرد و به سمت او تیغ پرتاب کرد، شیر با آه و ناله از او دور شد.

کمی جلوتر رفت و ببری او را دید، تا خواست حمله کند جوجه تیغی از

همان توانایی استفاده کرد و ببر را هم از خودش دور کرد.

مغرور شدن

مراقبت از فرزند | قصه های کودکانه

او با خوشحالی از اینکه بسیار قوی است و کسی نمی تواند او را بخورد

در جنگل این طرف و آن طرف می رفت. ناگهان ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

گل رز | قصه های کودکانه

زنبور کوچولوی تنها

گل رز | قصه های کودکانه

در یک روز گرم و آفتابی چهار زنبور عسل که با هم خواهر بودند در دشت سرسبزی پرواز می کردند.

زنبور آخر بسیار از آن ها کوچک تر بود و همیشه او را اذیت می کردند.

آن روز وقتی در حال پرواز کردن و بازی کردن بودند زنبور کوچولو چشمش به سه

عدد گل سرخ افتاد و به خواهرانش گفت بچه ها بیایید یک مسابقه دهیم.

خواهرها که دست به یکی کرده بودند تا دوباره زنبور کوچولو را اذیت کنند گفتند چه مسابقه ای؟

یکی از آن ها گفت بیایید قایم با شک بازی کنیم، زنبور کوچک گفت نه، آن گل های زیبا را می بینید؟

من تا ۳ میشمارم هر کسی زودتر به روی گل ها بشیند برنده است و نفر آخر که باخته و گلی ندارد تا رویش بشیند باید برقصد.

خواهران زنبور قبول کردند و زنبور کوچولو شروع به شمردن کرد، به عدد ۲ که رسید خواهرانش با

سرعت روی گل ها نشستند و با خنده گفتند که تو باختی و باید برای ما برقصی، زنبور کوچولو گفت

نه شما صبر نکردید تا آخر بشمارم و زود رفتید، کارتان درست نبود و باید از اول بازی کنیم.

خواهران بزرگترش که او را اذیت می کردند گفتند قبول دوباره بازی می کنیم.

این دفعه ام مانند قبل تا ۲شمرد و ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

درخت کاری | قصه های کودکانه

درخت سرو

درخت کاری | قصه های کودکانه

زیبا دختر بسیار مهربان و باهوشی بود، او هر سال در روز درخت کاری با کمک پدر و مادرش یک درخت می کاشت.

وقتی کوچکتر بود درخت سروی کاشته بود و حالا او با بزرگ شدن زیبا نیز بزرگ شده بود.

زیبا این درخت را خیلی دوست داشت و همیشه از آن مراقبت می کرد،

بیشتر اوقات روز در کنار این درخت بود و با او صحبت می کرد.

درخت هم با استوار بودن و سرسبز بودنش نشان می داد که دخترک را بسیار دوست دارد.

زیبا همه چیز راجع به درخت سرو خوانده بود و می دانست که شرایط نگه داری و

مراقبت از این درخت چگونه است. با میوه های درخت برای خودش تاج و گردنبند درست می کرد.

یه روز آفتابی که زیبا کنار درخت نشسته بود و برایش آواز می خواند چشمش به چیز عجیبی افتاد.

آفت درخت سرو

درخت کاری | قصه های کودکانه

او دید که یک دسته کرم خاکی دارند به درخت سرو نزدیک می شوند،

او خوب می دانست که اگر کرم ها به روی درخت بروند به او آسیب می رسانند،

اول شروع به خوردن برگ ها می کنند و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir