باران پاییزی | قصه های کودکانه

خواهر و برادر مهربان

باران پاییزی | قصه های کودکانه

آیناز و تایماز خواهر و برادری بودند که فاصله سنی زیادی نداشتند.تایماز ۵ ساله و آیناز هم ۴ ساله بود.

آن ها همیشه با هم در حیاط خانه بازی می کردند.

پاییز از راه رسیده بود و هوا کمی سرد شده بود، ناگهان باران شروع به باریدن کرد و حوض حیاط خانه از آب پر شد، تایماز گفت:

بیا برویم و قایق درست کنیم و وقتی باران بند آمد بیاییم و داخل حوض بیاندازیم. آیناز که کوچکتر بود و همیشه به حرفای برادرش

گوش می کرد با ذوق گفت برویم، آن ها رفتند و قایقی درست کردند و بعد از قطع شدن باران آمدند، داشتند در حیاط بازی

می کردند که ناگهان صدای جیک جیک گنجشکی را شنیدند.

باران و طوفان گنجشک کوچک را به باغچه انداخته بود و از شدت سرما می لرزید و جیک جیک می کرد.

آیناز گفت: او دارد مادرش را صدا می زند، بیا یک کاری برایش بکنیم.

حس مادرانه

تایماز گنجشک را از زمین برداشت و با دستکش هایش سعی کرد او را گرم کند،

آن ها به سمت خانه دویدند تا قضییه را برای مادر خود تعریف کنند.

وقتی مادر گنجشک را در دستان بچه هایش دید لبخندی زد و گفت: عزیزانم این گنجشک در دستان شما چه می کند؟

آیناز با لهجه شیرین کودکیش گفت: مادر نمی دانیم، روی زمین درون باغچه پیدایش کردیم.

مادر گفت بیایید برویم و لانه اش را پیدا کنیم تا پیش مادرش برگردد، حتما مادرش خیلی دلواپس اوست.

آن ها رفتند و بالای درخت را نگاه کردند تا لانه ی پرنده را پیدا کنند...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.