شعر کودک برکه

 مجله اینترنتی سرزمین عروسک

 نکته : برای دیدن مطالب، شعرها و داستان های بیشتر و جذاب روی کلمات آبیکلیک کنید

توی صحرا برکه ای 


بی صدا خوابیده است 


خوش به حالش شاید او 


خواب دریا دیده است 


  


خواب دریائی که شب 


بی صداو ساده است 


زیر نور آفتاب 


روزها لم داده است 


 


آسمان را روز و شب 


در دلش جا می دهد 


دست های نرم او 


بوی دریا می دهد 


  نکته : برای دیدن مطالب، شعرها و داستان های بیشتر و جذاب روی کلمات آبیکلیک کنید


صبر امید انتظار  


آبروی برکه است 


دیدن دریا فقط 


آرزوی برکه است 

 

 مجله اینترنتی سرزمین عروسک

شاعر:رضا مرادی

طوطی سخنگو | قصه های کودکانه

پسری که تنبل بود

بعضی از بچه ها عادت های زشتی دارند و دوست دارند هر کار زشتی که انجام می دهند به گردن این و آن بیاندازند،

آن ها باید بدانند که این کار بسیار زشت و ناپسند است.

پارسا پسر تنبلی بود، او به سختی کارهایش را انجام می داد، پدر پارسا چند طوطی داشت که چند کلمه ای بلد بودند صحبت کنند.

پارسا آن ها را بسیار دوست داشت و یک روز از پدرش پرسید که چگونه می توانم به ان ها صحبت کردن را یاد بدهم؟

پدر پاسخ داد که اگر کلمات کوتاه را روزی ۱۵ تا ۲۰ بار به آن ها بگویی بعد از گذشت ۳ ۴ روز آن ها می توانند

یاد بگیرند ولی به شرطی که این کار مداوم باشد و جمله ها زیاد طولانی نباشند.

پارسا شروع کردن به تمرین کردن با طوطی ها و کلماتی که می خواست را به آن ها یاد داد.

چند روز بعد که حسابی با طوطی ها کار کرده بود و آن ها کلماتی که

پارسا می خواست را یاد گرفته بودند، هنگامی که پارسا شب بخیر گفت به طوطی ها نگاهی کرد و

آن ها سریع گفتند شیرینی بخور شیرینی بخور…

پارسا هم هر شب کارش همین شده بود و بدون خوردن شیرینی به رختخواب نمی رفت،

صبح ها هم که مادرش برای بیدار کردنش می آمد تا مدرسه اش دیر نشود

پارسا نیم نگاهی به طوطی ها می کرد و آن ها هم...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

خواب زمستانی | قصه های کودکانه

شروع فصل زمستان و زنبور مهربان

خواب زمستانی | قصه های کودکانه

پاییز کم کم رو به اتمام بود و نزدیک فصل زمستان، زنبور عسل در حال گشت زدن در منطقه و جمع آوری آخرین آذوقه ها برای زمستان بود.

مسئولیت او غیر از جمع آوری غذا سر زدن به تمام حشرات و خبر دادن فصل زمستان هم بود.

او هر سال همین کار را انجام می داد تا خیالش از بابت دوستانش راحت باشد.

کفشدوزک

او سوار یک برگ پاییزی شد و رفت تا آمدن فصل زمستان را به همه یادآوری کند، رفت و رفت تا به خانه ی

کفشدوزک رسید، وقتی دید که کفشدوزک ها در حال جمع کردن غذا برای زمستان هستند بسیار خوشحال شد،

آن ها به زنبور گفتند: ممنون که آمدی، میدانیم زمستان نزدیک است و ما سخت مشغول کار کردن هستیم.

شاپرک

زنبور باز به پرواز درآمد و به خانه ی شاپرک رسید و گفت خانوم شاپرک زمستان نزدیک است آیا غذای کافی جمع کرده ای؟

شاپرک با لحنی مهربان گفت بله ممنون که هر سال به ما آمدن زمستان را یادآوری می کنی.

کرم ابریشم

زنبور با خوشحالی خانه ی شاپرک را ترک کرد و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

اسباب بازی جنگ ستارگان

شخصیت های دوست داشتنی در جنگ ستارگان

اسباب بازی جنگ ستارگان

اسم فیلم جنگ ستارگان حتما به گوشتان آشنا است، شخصیت های موجود در این فیلم بسیار جالب هستند و تولید قسمت های جدید جنگ ستارگان به معنی تولید اسباب بازی های جدید از جنگ ستارگان است و این یک معامله ی بسیار بزرگ در صنعت اسباب بازی و عروسک بشمار می رود.

اولین فیلم جنگ ستارگان در سال ۱۹۷۷ و مضمون آن طرح بمب های مدرن بود و شخصیت هایی که در این فیلم بودند با تبدیل شدن به اسباب بازی و عروسک سود قابل توجهی را به همراه داشتند.

اسباب بازی های جنگ ستارگان و بازی های کامپیوتری این شخصیت ها طرفداران بسیاری دارد.

Cincinnati Ohio با همکاری یک شرکت به نام محصولات کنر در سال ۱۹۴۷ توسط براردران آلبرت،

جوزف و فیلیپ استینر تاسیس شد، این شرکت اسباب بازی های بسیاری را تولید می کرد،

مانند Cincinnati Ohio، مجموعه ای از ساختمان های گلدوزی، کوره ی پخت آسان و Spirograph.

هنگامی که Mego مجوز تولید بازیگران جنگ ستارگان را در سال ۱۹۷۶ لغو کرد،

کنر توانست سهم بازار را به دست بیاورد، این در حالی بود که شرکت کنر رو به پیشرفت بود و تولید این اسباب بازی ها کمک فراوانی به دیده شدن این شرکت می کرد.

 

کنر ستاره های این فیلم را به شخصیت های کوچک تبدیل کرد و کمپانی های مطرح بازی این فیلم را طراحی و اجرا کردند.

در سال ۱۹۷۸ به قدری تقاضا برای خرید بالا بود که کنر با پیش فروش خط تولید

این ستارگان به درآمد ۱۰۰ میلیون دلاری رسید و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

گل رز | قصه های کودکانه

زنبور کوچولوی تنها

گل رز | قصه های کودکانه

در یک روز گرم و آفتابی چهار زنبور عسل که با هم خواهر بودند در دشت سرسبزی پرواز می کردند.

زنبور آخر بسیار از آن ها کوچک تر بود و همیشه او را اذیت می کردند.

آن روز وقتی در حال پرواز کردن و بازی کردن بودند زنبور کوچولو چشمش به سه

عدد گل سرخ افتاد و به خواهرانش گفت بچه ها بیایید یک مسابقه دهیم.

خواهرها که دست به یکی کرده بودند تا دوباره زنبور کوچولو را اذیت کنند گفتند چه مسابقه ای؟

یکی از آن ها گفت بیایید قایم با شک بازی کنیم، زنبور کوچک گفت نه، آن گل های زیبا را می بینید؟

من تا ۳ میشمارم هر کسی زودتر به روی گل ها بشیند برنده است و نفر آخر که باخته و گلی ندارد تا رویش بشیند باید برقصد.

خواهران زنبور قبول کردند و زنبور کوچولو شروع به شمردن کرد، به عدد ۲ که رسید خواهرانش با

سرعت روی گل ها نشستند و با خنده گفتند که تو باختی و باید برای ما برقصی، زنبور کوچولو گفت

نه شما صبر نکردید تا آخر بشمارم و زود رفتید، کارتان درست نبود و باید از اول بازی کنیم.

خواهران بزرگترش که او را اذیت می کردند گفتند قبول دوباره بازی می کنیم.

این دفعه ام مانند قبل تا ۲شمرد و ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir