عروسک آنابل

تاریخچه عروسک آنابل

عروسک آنابل

عروسک چوبی آنابل با تمام اِلِمان های وحشت یک بازیگر سرشناس و سرسخت است.

لبخندهای عجیب و غریب او، آرایش صاف و چشمک زدن هایش او را تبدیل به تبه کاری خارق العاده کرد.

جیمز وان مدیر عامل شرکت conjuing می گوید: ما می دانستیم که شخصیتی خاص داریم، وقتی مردم از آنابل وحشت دارند،

قطعا این شخصیت خاص و وحشت زده در بین عموم باشد.

شخصیت عجیب آنابل (Annabelle) الهام گرفته از یک عروسک به نام Raggedy Ann است با

چشم های دایره ای و موهایی قرمز رنگ.

وحشت در داخل عروسک تزریق شده و چهره ی او فریب دهنده است.

دیدگاه وارن (Warrens) در مورد آنابل

Skeptics اصرار دارد و عقیده اش بر این است که آنابل چیزی جز یک داستان خیابانی نیست اما وارن می گوید:

افسانه آنابل اصلی در سال ۱۹۷۰ توسط یک مادر اتفاق افتاد به برای دخترش به عنوان هدیه آن عروسک را خریداری کرد.

وارن برای تحقیق و تشخیص عروسک به عنوان روح شیطانی غیر انسانی به موزه ی اد ادل که

قبول کرده بود عروسک آنابل را در آن جا نگهداری کند دعوت شد.

وارن ادعا می کرد که عروسک بارها ترمز و فرمان ماشین را تحت تاثیر قرار داده

تا وارن به موزه نرسد و او آب مقدسدر ماشین گذاشت تا جلوی مداخله را بگیرد.

در موزه، آنابل در یک جعبه ی شیشه ای محافظت شده با آب مقدس روحانی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

تلویزیون دردسر ساز | قصه های کودکانه

جعبه ی جادویی

تلویزیون دردسر ساز

در زمان های قدیم خانه ها از صفا و صمیمیت پر بود.

کمتر کسی از تکنولوژی های ساده مانند رادیو و تلویزیون استفاده میکرد.

هاجر دختر روستایی بود که پدرش در شهر کار می کرد و وضعیت مالی آن ها نسبت به همسایگانشان بهتر بود.

یک روز که پدر از سر کار برمیگشت جعبه ای در دست داشت، وقتی به خانه رسید

مادر خانه و هاجر را صدا زد و گفت:

ببینید چه چیزی خریده ام، این تلویزیون است و ما می توانیم برنامه های زیادی تماشا کنیم.

هاجر بسیار خوشحال بود و فردای آن روز به سراغ دوستش اکرم رفت و گفت بیا به خانه ی ما برویم و تلویزیون تماشا کنیم.

اکرم که تا به حال تلویزیون ندیده بود با هاجر همراه شد، آن ها ساعت ها به تماشای تلویزیون نشستند.

همسایه ها شب ها برای تماشای تلویزیون به خانه ی آن ها می رفتند.

هاجر از این موضوع بسیار خوشحال و شاد بود، چون خانه ی آن ها شلوغ شده بود و هر شب دوستش اکرم را می دید.

یک روز که پدر در خانه نشسته بود و همسایه ها هم در منزل آن ها مشغول دیدن تلویزیون بودند...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dolland.ir

عروسک

تاریخچه ی عروسک

عروسک ها هزاران سال است که همراه انسان ها هستند.

عروسک

تاریخچه ی عروسک های مشهور

بازار عروسک ها بسیار عظیم است. پشت هر عروسک داستانی طولانی در مورد ایده ی آن و مراحل ساختنش نهفته است.

عروسک ها به طور عمده در مغازه های اسباب بازی فروشی پیدا می شود.

تاریخ و ریشه ی بعضی از عروسک ها

عروسک انویات از سنگ صابون و استخوان ساخته شده است.

عروسک اپل عروس های آمریکای شمالی هستند که از سیب های خشک ساخته شده اند.

عروسک

عروسک پوسته ی ذرت نیز از پوسته ی خشک ذرت ساخته شده است، عروسک های ذرت به طور سنتی چهره ای ندارند.

pennywoods عروسک های چوبی حک شده ای بودند که توسط مهاجران ساخته می شد.

عروسک matryoshka عروسک روسی که در سال ۱۸۹۰ طراحی شده است.مجموعه ای از عروسک های مشابه  و تو خالی هستند که...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====>Dollland.ir

کلاس اولی | قصه های کودکانه

جشن تحصیلی

علی کلاس اول بود.او دوستان بسیاری داشت.

کلاس اولی | قصه های کودکانه

قرار بود فردا در مدرسه ی علی جشنی برای بچه های کلاس اول برگزار شود.

خانم معلم به بچه ها گفته بود لباس های تمیز و مرتب بپوشند و کمی زودتر بیایند و سالن اجتماعات را برای برگزاری جشن مرتب و تمیز کنند تا خانواده بچه ها همکاری آن ها را در این جشن ببینند.

آن روز وقتی علی به خانه رفت به مادرش گفت: مادر لباس ها و کفش هایی که تازه خریدم را

برایم کنار میگذاری تا در جشن فردا بپوشم؟

مادر که ذوق علی را دید لباس هایش را آماده کرد و روی صندلی کنار تخت علی گذاشت.

علی از شوق فردا خوابش نمی برد و مدام به جشن و لباس های نویی که قرار بود بپوشد فکر می کرد.

وقتی چشمانش را باز کرد خورشید را دید که در آسمان می درخشد، خوشحال شد و سریع آماده شد تا به مدرسه برود.

کلاس اولی | قصه های کودکانه

وقتی به مدرسه رسید دید که دوستانش زودتر از او رسیده اند، پارسا زمین را جارو می زد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

ماهیگیر | قصه های کودکانه

پدر ماهیگیر

جاسم پدر یک خانواده ی ۴ نفره بود.دخترش فرزانه، پسرش حبیب و حانیه خانم همسر مهربانش.

ماهیگیر

جاسم برای گذراندن زندگیش ماهیگیری می کرد، او هر روز صبح به دریا می رفت

و وقتی آفتاب کم کم غروب می کرد او از ماهیگیری برمی گشت.

یک روز که جاسم برای گرفتن ماهی به دریا رفت تا غروبش حتی یک عدد ماهی هم نتوانست بگیرد، خسته و ناراحت به خانه بازگشت.

تصمیم گرفت که فردا برای گرفتن ماهی به دل دریا بزند و کمی بیشتر از ساحل دور شود

تا شاید بتواند ماهی های بیشتری بگیرد.

چون مخارج خانه ی خود را از این راه بدست می آورد و فرزانه هم نزدیک عروسی اش بود، پس باید بیشتر کار می کرد.

فردای آن روز جاسم به جای عمیق تری از دریا رفت، قایق او بسیار کوچک و قدیمی بود.

از ظهر که گذشت ناگهان خورشید به پشت ابرها رفت و وزش باد شروع شد،

آب دریا پر تلاطم شد و قایق کوچک جاسم را بالا و پایین می برد.

جاسم تا به حال این همه نترسیده بود، تا آمد با پارو قایق را هدایت کند پارو شکست و دیگر کاری نمی توانست بکند.

باران شروع به باریدن کرد و رعد و برق فضای دریا را بسیار وحشتناک کرده بود.

هوا رو به تاریکی بود و جاسم نا امید از اینکه به ساحل برسد ناگهان دید که قایق به حرکت در آمد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir