ماهیگیر | قصه های کودکانه

پدر ماهیگیر

جاسم پدر یک خانواده ی ۴ نفره بود.دخترش فرزانه، پسرش حبیب و حانیه خانم همسر مهربانش.

ماهیگیر

جاسم برای گذراندن زندگیش ماهیگیری می کرد، او هر روز صبح به دریا می رفت

و وقتی آفتاب کم کم غروب می کرد او از ماهیگیری برمی گشت.

یک روز که جاسم برای گرفتن ماهی به دریا رفت تا غروبش حتی یک عدد ماهی هم نتوانست بگیرد، خسته و ناراحت به خانه بازگشت.

تصمیم گرفت که فردا برای گرفتن ماهی به دل دریا بزند و کمی بیشتر از ساحل دور شود

تا شاید بتواند ماهی های بیشتری بگیرد.

چون مخارج خانه ی خود را از این راه بدست می آورد و فرزانه هم نزدیک عروسی اش بود، پس باید بیشتر کار می کرد.

فردای آن روز جاسم به جای عمیق تری از دریا رفت، قایق او بسیار کوچک و قدیمی بود.

از ظهر که گذشت ناگهان خورشید به پشت ابرها رفت و وزش باد شروع شد،

آب دریا پر تلاطم شد و قایق کوچک جاسم را بالا و پایین می برد.

جاسم تا به حال این همه نترسیده بود، تا آمد با پارو قایق را هدایت کند پارو شکست و دیگر کاری نمی توانست بکند.

باران شروع به باریدن کرد و رعد و برق فضای دریا را بسیار وحشتناک کرده بود.

هوا رو به تاریکی بود و جاسم نا امید از اینکه به ساحل برسد ناگهان دید که قایق به حرکت در آمد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.