علی کلاس اول بود.او دوستان بسیاری داشت.
قرار بود فردا در مدرسه ی علی جشنی برای بچه های کلاس اول برگزار شود.
خانم معلم به بچه ها گفته بود لباس های تمیز و مرتب بپوشند و کمی زودتر بیایند و سالن اجتماعات را برای برگزاری جشن مرتب و تمیز کنند تا خانواده بچه ها همکاری آن ها را در این جشن ببینند.
آن روز وقتی علی به خانه رفت به مادرش گفت: مادر لباس ها و کفش هایی که تازه خریدم را
برایم کنار میگذاری تا در جشن فردا بپوشم؟
مادر که ذوق علی را دید لباس هایش را آماده کرد و روی صندلی کنار تخت علی گذاشت.
علی از شوق فردا خوابش نمی برد و مدام به جشن و لباس های نویی که قرار بود بپوشد فکر می کرد.
وقتی چشمانش را باز کرد خورشید را دید که در آسمان می درخشد، خوشحال شد و سریع آماده شد تا به مدرسه برود.
وقتی به مدرسه رسید دید که دوستانش زودتر از او رسیده اند، پارسا زمین را جارو می زد...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir