در زمان های قدیم خانه ها از صفا و صمیمیت پر بود.
کمتر کسی از تکنولوژی های ساده مانند رادیو و تلویزیون استفاده میکرد.
هاجر دختر روستایی بود که پدرش در شهر کار می کرد و وضعیت مالی آن ها نسبت به همسایگانشان بهتر بود.
یک روز که پدر از سر کار برمیگشت جعبه ای در دست داشت، وقتی به خانه رسید
مادر خانه و هاجر را صدا زد و گفت:
ببینید چه چیزی خریده ام، این تلویزیون است و ما می توانیم برنامه های زیادی تماشا کنیم.
هاجر بسیار خوشحال بود و فردای آن روز به سراغ دوستش اکرم رفت و گفت بیا به خانه ی ما برویم و تلویزیون تماشا کنیم.
اکرم که تا به حال تلویزیون ندیده بود با هاجر همراه شد، آن ها ساعت ها به تماشای تلویزیون نشستند.
هاجر از این موضوع بسیار خوشحال و شاد بود، چون خانه ی آن ها شلوغ شده بود و هر شب دوستش اکرم را می دید.
یک روز که پدر در خانه نشسته بود و همسایه ها هم در منزل آن ها مشغول دیدن تلویزیون بودند...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dolland.ir