تربیت کودک | قصه های کودکانه

پسر خودخواه

تربیت کودک | قصه های کودکانه

در یکی از روستاهای شمال در وسط کوهستان و جنگل ها خانواده ای زندگی می کرد که فقط یک فرزند داشت.

آن ها دیگر نمی توانستند بچه دار شوند و تک پسر خود را بسیار دوست داشتند و سعی می کردند

همه نیاز های او را برطرف کنند و هر چیزی که پسرشان می خواهد برایش بخرند.

یک روز پدر از دل جنگل میوه های تازه جمع کرده بود و به خانه می رفت،

از دور پسرش را صدا زد گفت: پسرم بیا ببین چه چیزهایی برایت آورده ام.

پسر با خوشحالی به سمت پدرش دوید و وقتی جعبه ی میوه را در دستان

پدرش دید بسیار خوشحال شد و همه ی میوه ها را از پدر گرفت و

گفت این ها همه اش مال من است.

شروع کرد به خوردن میوه ها و گویی تا به حال در عمرش میوه ندیده بود .

بعضی از میوه ها را نصفه می خورد، بعضی ها را فقط یک گاز می زد و باقی را به بیرون پرتاب می کرد.

مادرش گفت: پسرم کمی از آن میوه ها را می دهی من هم بخورم؟

پس گفت نه نمی دهم همه ی این ها مال خودم است.

پدرش با ناراحتی گفت: پسرم خب ما هم دوست داریم از این...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

خانم چاق | قصه های کودکانه

بچه بی ادب

خانم چاق | قصه های کودکانه

فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،

فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.

مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟

مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما

تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.

فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.

مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.

فرهاد آماده شده بود و منتظر آمدن آن خانم پیر بود تا ببیند چه شکلی است.

صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد

یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.

خانم چاق | قصه های کودکانه

آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.

خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید

که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

عروسک کیتی (Kitty)

افسانه هایی وحشتناک در مورد عروسک “Hello Kitty”

عروسک کیتی (Kitty)

عروسک کیتی عروسکی زیبا و دوست داشتنی است که همه آن را با رنگ صورتی می شناسند

و برای دختران بسیار جذاب است.

اما اگر افسانه هایی که در مورد این عروسک زیبا گفته می شود را بدانید حتما شگفت زده خواهید شد.

با توجه به افسانه ها این گربه زیبا و دوست داشتنی در سال ۱۹۷۰ توسط یک زن چینی بوجود آمد.

این زن یک دختر ۱۴ ساله داشت که متوجه شده بودند به بیماری سرطان از ناحیه دهان دچار شده

و پزشکان هیچ امیدی به بهبودی این دختر نداشتند.

مادر بسیار ناراحت و آشفته بود و هر کاری می کرد تا دخترش سلامتی

خود را بدست بیارورد و همه ی توانش را برای نجات دخترش آماده کرده بود.

مادر نمی توانست بنشیند و مرگ دخترش را تماشا کند، ذره ذره جان خود را هم داشت از دست می داد،

دوستان و اقوامش شروع کرند به دعا خواندن برای بهبودی دخترک، اما پزشکان همچنان نا امید از سلامتی او بودند.

هر کاری که می توانست را انجام می داد، به بسیاری از کلیساها برای دعا و وعده ی سلامتی سر زد

اما متاسفانه هیچ چیزی وضعیت دخترش را تغییر نمی داد و حال او روز به روز بدتر می شد.

به نظر می رسید هیچ چیزی نمی تواند کودکش را نجات دهد و مادر بسیار غمگین بود.

همکاری با شیطان

او تصمیم گرفت که آخرین راه را هم امتحان کند و رو به شیطان پرستی آورد، گفته شده

که برای نجات دخترش با شیطان قرار دادی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

سیرت زیبا

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

کلاغ، مرغ عشق و دارکوب سال ها بود که همدیگر را می شناختند و روی یک درخت زندگی می کردند.

آن ها فرزندانی را به دنیا آورده بودند و حالا بچه هایشان بزرگ شده بودند و پرنده های مادر پیر شده بودند.

یک روز که بچه ها به بیرون رفنه بودند تا غذایی بخورند مادر ها کنار هم نشسته بودند و صحبت می کردند.

مرغ عشق گفت فرزند من از همه ی پرندگان در جنگل زیباتر است و بهترین آوازها را می تواند بخواند،

ناگهان دارکوب گفت نخیر فرزند من زیباتر است، کاکل های دارکوب من زیبایی دارد که همه پرندگان را به خود جذب میکند.

کلاغ در فکر با خود گفت که فرزند من نه صدای زیبایی دارد نه شکل و

شمایل او زیباست اما به قدری من را دوست دارد

که از نظر من زیباترین فرزند روی زمین است، این ها را با خود زمزمه می کرد و در دعوای مرغ عشق و دارکوب شرکت نکرد.

مرغ عشق و دارکوب که در حال بحث و گفتگو بودند دیدند کلاغ چیزی نمی گوید و در گوشه ای ساکت نشسته است.

رو به کلاغ کردند و گفتم چرا چیزی نمی گویی و پوزخندی زدند و گفتند

البته که فرزند تو از همه زیباتر است، کلاغ چیزی نگفت.

کدام یک از پرنده ها واقعا زیبا بود

پرنده زیبا | قصه های کودکانه

ناگهان فرزندانشان آمدند، مرغ عشق گفت بیا عزیزم، بیا که خیلی...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر مهربان

هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر بسیار مهربانی بود، او بسیار کوچک بود و تازه امسال به مهد کودک می رفت.

مادر رها همیشه به خاطر مهربانی و فداکاری دخترش خدا را شکر می کرد.

روز چهارشنبه بود و قرار بود مادربزرگ رها آخر هفته به منزل آن ها بیاید،

او بسیار خوشحال بود و مدام به آخر هفته فکر میکرد.

پنج شنبه ها در مهد کودک به بچه ها شیرینی و کیک های خوشمزه می دادند.

آن روز هم خانم معلم شروع کرد به پخش کردن خوراکی ها، همه ی بچه ها خوراکی هایشان را گرفتند و

شروع به خوردن کردند. اما رها هیچ کدام از خوراکی هایش را نخورد و آن ها را زیر میز گذاشت.

تعجب خانم معلم

خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟

به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟

رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید،

او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.

من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir