گل رز | قصه های کودکانه

زنبور کوچولوی تنها

گل رز | قصه های کودکانه

در یک روز گرم و آفتابی چهار زنبور عسل که با هم خواهر بودند در دشت سرسبزی پرواز می کردند.

زنبور آخر بسیار از آن ها کوچک تر بود و همیشه او را اذیت می کردند.

آن روز وقتی در حال پرواز کردن و بازی کردن بودند زنبور کوچولو چشمش به سه

عدد گل سرخ افتاد و به خواهرانش گفت بچه ها بیایید یک مسابقه دهیم.

خواهرها که دست به یکی کرده بودند تا دوباره زنبور کوچولو را اذیت کنند گفتند چه مسابقه ای؟

یکی از آن ها گفت بیایید قایم با شک بازی کنیم، زنبور کوچک گفت نه، آن گل های زیبا را می بینید؟

من تا ۳ میشمارم هر کسی زودتر به روی گل ها بشیند برنده است و نفر آخر که باخته و گلی ندارد تا رویش بشیند باید برقصد.

خواهران زنبور قبول کردند و زنبور کوچولو شروع به شمردن کرد، به عدد ۲ که رسید خواهرانش با

سرعت روی گل ها نشستند و با خنده گفتند که تو باختی و باید برای ما برقصی، زنبور کوچولو گفت

نه شما صبر نکردید تا آخر بشمارم و زود رفتید، کارتان درست نبود و باید از اول بازی کنیم.

خواهران بزرگترش که او را اذیت می کردند گفتند قبول دوباره بازی می کنیم.

این دفعه ام مانند قبل تا ۲شمرد و ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

تربیت کودک | قصه های کودکانه

پسر خودخواه

تربیت کودک | قصه های کودکانه

در یکی از روستاهای شمال در وسط کوهستان و جنگل ها خانواده ای زندگی می کرد که فقط یک فرزند داشت.

آن ها دیگر نمی توانستند بچه دار شوند و تک پسر خود را بسیار دوست داشتند و سعی می کردند

همه نیاز های او را برطرف کنند و هر چیزی که پسرشان می خواهد برایش بخرند.

یک روز پدر از دل جنگل میوه های تازه جمع کرده بود و به خانه می رفت،

از دور پسرش را صدا زد گفت: پسرم بیا ببین چه چیزهایی برایت آورده ام.

پسر با خوشحالی به سمت پدرش دوید و وقتی جعبه ی میوه را در دستان

پدرش دید بسیار خوشحال شد و همه ی میوه ها را از پدر گرفت و

گفت این ها همه اش مال من است.

شروع کرد به خوردن میوه ها و گویی تا به حال در عمرش میوه ندیده بود .

بعضی از میوه ها را نصفه می خورد، بعضی ها را فقط یک گاز می زد و باقی را به بیرون پرتاب می کرد.

مادرش گفت: پسرم کمی از آن میوه ها را می دهی من هم بخورم؟

پس گفت نه نمی دهم همه ی این ها مال خودم است.

پدرش با ناراحتی گفت: پسرم خب ما هم دوست داریم از این...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

خانم چاق | قصه های کودکانه

بچه بی ادب

خانم چاق | قصه های کودکانه

فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،

فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.

مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟

مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما

تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.

فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.

مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.

فرهاد آماده شده بود و منتظر آمدن آن خانم پیر بود تا ببیند چه شکلی است.

صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد

یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.

خانم چاق | قصه های کودکانه

آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.

خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید

که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

عروسک در عهد باستان

عروسک ها در زمان های گذشته

عروسک در عهد باستان

در زمان های قدیم عروسک اغلب به عنوان یک اسباب بازی کودک در مراسم های

مذهبی، سحر و جادو استفاده می شده است.

مدارکی وجود دارد که ثابت می کند عروسک ها در مصر باستان، یونان و رم بیشتر مورد استغاده قرار می گرفته است.

عروسک ها در آن زمان بیشتر از خاک رس، سنگ، چوب، استخوان، عاج، چرم و موم ساخته می شد.

کارشناسان باستان شناسی بر این باورند که عروسک ها از قدیمی ترین اسباب بازی شناخته شده هستند.

عروسک های چوبی

عروسک هایی با دست و پاهای چوبی از قدیمی ترین عروسک های موجود هستند. آن ها را در مقبره های مصر قدیم کشف کردند.

رومی ها عروسک ها را از خاک رس، چوب، عاج و یا قالیچه می ساختند.

برخی از عروسک ها را در گورهای کودکان پیدا می کردند که بر اساس آخرین مدل های همان زمان لباس تنشان کرده بودند.

درست است اسباب بازی برای کودکان بود اما در مراسم های مذهبی و یا

در آموزش و پرورش کودکان از این عروسک ها ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

ماهیگیر | قصه های کودکانه

پدر ماهیگیر

جاسم پدر یک خانواده ی ۴ نفره بود.دخترش فرزانه، پسرش حبیب و حانیه خانم همسر مهربانش.

ماهیگیر

جاسم برای گذراندن زندگیش ماهیگیری می کرد، او هر روز صبح به دریا می رفت

و وقتی آفتاب کم کم غروب می کرد او از ماهیگیری برمی گشت.

یک روز که جاسم برای گرفتن ماهی به دریا رفت تا غروبش حتی یک عدد ماهی هم نتوانست بگیرد، خسته و ناراحت به خانه بازگشت.

تصمیم گرفت که فردا برای گرفتن ماهی به دل دریا بزند و کمی بیشتر از ساحل دور شود

تا شاید بتواند ماهی های بیشتری بگیرد.

چون مخارج خانه ی خود را از این راه بدست می آورد و فرزانه هم نزدیک عروسی اش بود، پس باید بیشتر کار می کرد.

فردای آن روز جاسم به جای عمیق تری از دریا رفت، قایق او بسیار کوچک و قدیمی بود.

از ظهر که گذشت ناگهان خورشید به پشت ابرها رفت و وزش باد شروع شد،

آب دریا پر تلاطم شد و قایق کوچک جاسم را بالا و پایین می برد.

جاسم تا به حال این همه نترسیده بود، تا آمد با پارو قایق را هدایت کند پارو شکست و دیگر کاری نمی توانست بکند.

باران شروع به باریدن کرد و رعد و برق فضای دریا را بسیار وحشتناک کرده بود.

هوا رو به تاریکی بود و جاسم نا امید از اینکه به ساحل برسد ناگهان دید که قایق به حرکت در آمد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir