دختر نقاش | قصه های کودکانه

استعداد پانیذ کوچولو

دختر نقاش | قصه های کودکانه

پانیذ دختر زیبایی بود، او عاشق رنگ ها بود، تصمیم گرفته بود تا در آینده نقاش شود.

مادر پانیذ که علاقه ی او را دید با خود گفت امسال برای تولدش رنگ های زیبا می خرد تا بتواند نقاشی بکشد.

تولد پانیذ در پاییز بود، او عاشق پاییز بود، رنگ های گرم پاییزی او را به وجد می آورد

و همیشه بعدازظهرها برای قدم زدن و دیدن این زیبایی ها به بیرون می رفت.

تولد پانیذ نزدیک بود و او بسیار کنجکاو بود که مادرش چه هدیه ای به او می دهد.

یک روز بعدازظهر که به بیرون رفته بود مادر هدیه ی پانیذ را آماده کرد و منتظر برگشتن دخترش شد.

پانیذ وقتی به خانه آمد بسیار ذوق زده شده بود، او هدیه ای از مادرش گرفته بود

که بسیار دوستش داشت اما یک سوال برایش پیش آمده بود.

گفت مادر از هدیه ای که برایم گرفتی ممنونم اما چرا همین سه رنگ؟ یعنی با این سه رنگ می شود همه چیز را رنگ کرد؟

مادر گفت دلبندم با داشتن این سه رنگ اصلی تو همهی رنگ ها را خواهی داشت.

و برای اون توضییح داد که ترکیب کدام رنگ ها با هم رنگ های دیگر...

ادامه مطلب در سایت سرزمینعروسک =====> Dollland.ir

گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

فصل سرما

گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

سعید و مهران دوستان چند ساله بودند، آن ها در همسایگی همدیگر زندگی می کردند.

فصل زمستان آغاز شده بود و سعید و مهران آرزو می کردند که زودتر برف بیاید.

آن ها برف را بسیار دوست داشتند، بالاخره یک روز هوا بسیار سرد شد و دانه های برف از آسمان به پایین آمد،

سعید و مهران بسیار خوشحال شدند،

سعید کمی تنبل بود و دوست داشت این هوای زیبا و برفی را از کنار پنجره در اتاق گرم تماشا کند

اما مهران دوست داشت با سعید بیرون برود،

آدم برفی درست کند و گلوله های برف به سمت همدیگر پرتاب کند.

برف که حسابی روی زمین نشسته بود مهران گفت سعید بیا به بیرون برویم و برف بازی کنیم،

سعید گفت تو برو و با بچه های دیگر بازی کن. من هم کمی استراحت می کنم و پیش شما می آیم.

گاز گرفتگی | قصه های کودکانه

مهران آن روز به بیرون رفت و تا ظهر با بچه ها برف بازی کرد و بسیار خوشحال بود، کمی از ظهر گذشته بود

که متوجه شد سعید نیامده است.

گاز گرفتگی

مهران سریع به خانه ی دوستش رفت تا ببیند چرا پیش آن ها نیامده، در خانه باز بود به داخل رفت

و سعید را مدام صدا کرد. سعید هنوز در کنار بخاری خوابیده ای؟ چرا پیش ما نیامدی؟

اما سعید جواب نمی داد، رفت و سعید را تکان داد اما تکان نمی خورد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

تاریخچه ی عروسک حاجی فیروز

نماد نوروز در ایران

تاریخچه ی عروسک حاجی فیروز

حاجی فیروز یک تروریست برای جیب هایمان در سال نو به حساب می آید، او چهره ی خود را سیاه میکند و

یک بقچه در بغل خود دارد، لباس او کاملا قرمز است و یک اهنگ و رقص خاصی دارد.

حاجی فیروز در اجتماعات و خیابان ها ظاهر می شود، مردم را با آهنگ هایی که می خواند، رقص و داستان های شادی

که می گوید سرگرم می کند، همه ی این ها را به خاطر گرفتن چند سکه انجام می دهد.

او خبرهای خوبی از سال بعد می دهد و مردم را امیدوار و خوشحال می کند.

روایت ها می گوید که پوشش حاجی فیروز ممکن است از تقلید پرده های

سیاه از ایران در اواسط قرن بیستم برگرفته باشد.

تاریخچه ی عروسک حاجی فیروز

همه ی مردم چه بزرگ و چه کوچک حاجی فیروز را دوست دارند و اگر بسیار خوش شانس باشید و او را ببینید

چند داستان جالب و معروف از عمو نوروز و داستان های قدیمی دیگر برایتان تعریف می کند.

عمو نوروز زوج دوست داشتنی و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

عروسک های نمایشی

تاریخچه ی عروسک های گردان

عروسک های نمایشی

فرهنگ عروسک های نمایشی بسیار جالب است، به گفته ی برخی از مورخان اولین عروسک های گردان در هند ساخته شدند.

این عروسک ها از نظر طراحی بسیار ساده بودند و از مواد موجود روی زمین ساخته می شوند.

بیشتر این عروسک ها از پارچه های کهنه و قدیمی ساخته می شدند.

هنگام اجرای نمایش عروسک گردان ها با صدای بلند به جای آن ها صحبت می کنند و فضای بسیار شاد و فانتزی بوجود می آورند.

بعد ها این نمایش ها در فرهنگ های مختلف پیشرفت کرد و بال و پر گرفت.

بعدها عروسک هایی که در افسانه ها وجود داشت به صورت گردان ساخته شد و خانواده ها برای گذراندن اوقات فراغت

خود و سرگرمی به دیدن این نمایش ها می رفتند و این نمایش ها به نسل های بعد منتقل شد.

ژاپنی ها اغلب از این عروسک ها به عنوان بازیگران انسانی استفاده می کنند، بازی هایی که انسان ها

نمی توانند انجام دهند را به وسیله ی عروسک ها انجام می دهند، بازی هایی که اغلب بسیار سخت و غیر ممکن است.

این عروسک ها اغلب به وسیله ی ۳ نفر اداره و هر کدام از سمتی کنترل می شوند.

ساده ترین نمایش های عروسکی از منزل خودمان شروع شد، پدر و مادرها عروسک ها را بالای میز می گرفتند

و با صدای کودکانه شروع به اجرای نمایش می کردند، این جز اولین نمایش های...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir

خانم چاق | قصه های کودکانه

بچه بی ادب

خانم چاق | قصه های کودکانه

فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،

فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.

مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟

مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما

تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.

فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.

مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.

فرهاد آماده شده بود و منتظر آمدن آن خانم پیر بود تا ببیند چه شکلی است.

صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد

یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.

خانم چاق | قصه های کودکانه

آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.

خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید

که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir