هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر مهربان

هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر بسیار مهربانی بود، او بسیار کوچک بود و تازه امسال به مهد کودک می رفت.

مادر رها همیشه به خاطر مهربانی و فداکاری دخترش خدا را شکر می کرد.

روز چهارشنبه بود و قرار بود مادربزرگ رها آخر هفته به منزل آن ها بیاید،

او بسیار خوشحال بود و مدام به آخر هفته فکر میکرد.

پنج شنبه ها در مهد کودک به بچه ها شیرینی و کیک های خوشمزه می دادند.

آن روز هم خانم معلم شروع کرد به پخش کردن خوراکی ها، همه ی بچه ها خوراکی هایشان را گرفتند و

شروع به خوردن کردند. اما رها هیچ کدام از خوراکی هایش را نخورد و آن ها را زیر میز گذاشت.

تعجب خانم معلم

خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟

به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟

رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید،

او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.

من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام کوچولوی تنها

سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام خیلی کوچک بود که یک تصادف باعث شد او پاهایش را از دست بدهد و تمام عمر را روی صندلی ویلچر بشیند.

او هر روز که بیدار می شد ناراحت بود که چرا این اتفاق برایش افتاده،

مادر او کارمند بود و مجبور بود که پرهام را تنها بگذارد و به سر کار برود.

پرهام از اینکه مجبور بود تمام روز را در خانه تنها بماند بسیار غمگین بود و

به دنبال راهی می گشت تا بتواند خودش را سرگرم کند.

یک روز که مادر از سرکار بر می گشت سر راه برای پرهام یک سگ بامزه ی کوچک خرید،

وقتی در خانه را باز کرد پرهام از شنیدن واق واق سگ بسیار خوشحال شد و به مادرش گفت

دیگر تنها نیستم و می توانم در طول روز با او بازی کم.

اسم سگش را بابی گذاشت، بابی هنوز خیلی کوچک بود و نمی توانست به تنهایی آب و غذا بخورد،

پرهام به بابی در خوردن غذا کمک می کرد.

چند ماهی گذشت و بابی بزرگتر شد، ناگهان پرهام متوجه موضوعی شد که بسیار او را ناراحت کرد.

متوجه شد که یک چشم بابی نابیناست و روی یک خط مستقیم نمی تواند راه برود.

در خوردن آب و غذا هم مسلط نیست، وقتی موضوع را به مادرش گفت مادر خواست که بابی را پس بدهد.

اما پرهام اصرار کرد که این کار...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

عروسک تیلدا

تاریخچه ی عروسک تیلدا

عروسک تیلدا

چهره خاص و الویت گرائی کلماتی هستند که می توانند عروسک تیلدا را توصیف کنند. این عروسک در اواخر دهه نود

توسط هنرمند و طراح سوئدی تونی فینگر (Tony Finnanger) ساخته شد و بنابراین برای همیشه نام خود را در تاریخ

دست نوشته های جهان وارد کرد.

امروزه تیلدا یک نام تجاری ثبت شده است. ساخت این عروسک تجارتی است برای بانوان با استعداد که سوزن های کل دنیا را

دوست دارند و همیشه به دنبال خلق یک اثر هنری زیبا هستند، ساخت این نوع عروسک ها سود خوبی برای خالقش دارد.

مشخصه ی ظاهری عروسک تیلدا بسیار معروف است، او می تواند یک دختر، گربه، پستچی، پیرمرد، نوزاد و حتی بابانوئل باشد.

دست ها و پاهای دراز، چهره ی کوچک با بینی برجسته و چشمانی ریز او را بسیار خاص کرده است.

از مشخصه ی اصلی عروسک تیلدا نداشتن دهان است. جنس بدن و سر عروسک از پارچه ی کتان است.

سازنده عروسک تیلدا همیشه برای ساختن آن از رنگ های خوشایند استفاده می کرد.

قهوه ای مایل به سبز که یادآور کیک زنجبیل، قهوه، کوکی شیرین بود از رنگ هایی است که

یک تیلدای واقعی همیشه آن را به همراه دارد.

تیلدای فرشته

خانم دوست داشتنی با پوشش فرشته، موهای او فر بلند است و در پشت خود دو بال زیبا دارد.

معمولا لباس این عروسک از تور کتانی است که از رنگ های اسطوخدوس یا صورتی استفاده شده است.

این عروسک های فرشته عروسک های جادویی هستند.

عروسک تیلدا

تیلدای گربه

این عروسک بسیار جذاب است، گربه تیلدا معمولا لباس بر تن دارد، دست و پای بسیار...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

مادر | قصه های کودکانه

استحکام خانواده

مادر | قصه های کودکانه

مهرو دختر زیبایی بود که بسیار باهوش بود. سوال های بسیاری از مادرش می پرسید و

مادرش در کمال آرامش به همه ی آن ها جواب می داد.

یک روز که مهرو در خانه نشسته بود به مادرش گفت: مادر اسم انگشت های دست چه نام دارد؟

مادر با لبخندی زیبا دست های مهرو را در دستانش گرفت و نام

تک تک انگشتان را به او یاد داد، انگشت شصت، اشاره، میانه، نشانه و

انگشت کوچک، مهرو نگاهی به دستانش انداخت و دوبار پرسید: مادر کدام یک از آن ها قوی تر هستند؟

مادر در جواب به مهرو گفت که همه ی انگشت ها در کنار هم قوی و محکم هستند ولی مهرو قانع نشد و گفت: مادر خواهش می کنم بگو، کدامشان قوی تر است؟

مادر گفت این ظرف شکلات را ببین، اگر با هر کدام از انگشت هایت بدونه اینکه از دیگری

کمک بگیری و یک شکلات برداری آن انگشت از همه قوی تر است.

مهرو هر چقدر سعی کرد نتوانست حتی یک شکلات بردارد، شکلات ها در داخل ظرف به این طرف و آن طرف می رفتند...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

باغ وحش | قصه های کودکانه

الهه و کیف پر از خوراکی اش

باغ وحش

خانم معلم به بچه ها گفته بود که فردا به اردو خواهند رفت،

آن ها می خواهند بچه ها را به باغ وحش ببرند. بچه ها از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند.

الهه خوشحال و شاد به خانه آمد و خبر اردو را به مادرش داد، مادر دست الهه را گرفت و به مغازه رفت تا خوراکی های مورد نیازش را برای او بخرد.

الهه گفت مادر برایم کمی شکلات و نان بخر، مادر برایش خرید، کمی آن طرف تر مغازه ی میوه فروشی بود، الهه از مادر سیب خواست و مادر هم برایش خرید.

آن ها به خانه برگشتند و مادر برای الهه و دوستانش کیک هم درست کرد.

مادر کیف الهه را مرتب جمع کرد و همه ی وسایل مورد نیاز الهه را در کیف گذاشت.

فلاسک آب را هم کنار کیف گذاشت تا یادش نرود، صابون و دستمال هم که همیشه در کیف الهه بود.

صبح که شد الهه با خوشحال و ذوق بسیار راهی مدرسه شد، کیفش را در سمت چپش انداخت و فلاسک اب را هم با دست راستش گرفت.

آن ها با یک اتوبوس زیبا راهی باغ وحش شدند...

ادامه مطلب در سایت  سرزمین عروسک =====> Dollland.ir