Stefano Canturi طراح جواهرات در استرالیا، گردنبند این عروسک را طراحی کرده است.
لباس این باربی بسیار عجیب و به رنگ سیاه و سفید است و گردنبندی دارد که از یک الماس صورتی رنگ و
به صورت مربع طراحی شده و خود این گردنبند به تنهایی ارزش بسیار بالایی دارد.
این باربی در سال ۲۰۱۰ در یک حراجی به مبلغ ۳۰۲٫۵۰۰ دلار فروخته شد و
درآمد حاصل از این حراجی به تحقیقات در مورد سرطان سینه اهدا شد.
رکورد قبلی برای گران ترین باربی فقط ۱۷٫۰۹۱ دلار بود که در سال ۲۰۰۶ فروخته شد.
اسبی که روی آن می شود نشست و تکان خورد یکی از اسباب بازی های مورد علاقه در دوران کودکی است.
Ginza Tanaka جواهر فروش ژاپنی یک گام به جلو رفت و این اسب ۲۴ قیراطی را
برای تولد شاهزاده Hisahito ژاپن در سال ۲۰۱۶ طراحی کرد و ساخت.
این اسباب بازی حدود ۲۶ کیلوگرم یا ۸۰ پوند وزن دارد.
Jay-Z و Beyonce برای جالب تر شدن این داستان اسب طلایی را به ارزش ۶۰۰٫۰۰۰ دلار برای دخترشان خریداری کردند.
شما می توانید برای خرید یک مکعب روبیکای معمولی از یک فروشگاه اینترنتی حدود ۳ دلار پول بدهید،
اما اگر شما از علاقه مندان این اسباب بازی هستید و از وضعیت مالی خوبی هم برخوردارید به
مکعب روبیکای ۱٫۵ میلیون دلاری فکر کنید که می توانید به راحتی این مکعب را
در لیست گران ترین اسباب بازی ها و بازی های جهان پیدا کنید.
این مکعب زیبایی چشمگیری دارد و با ۱۸۵ قیراط سنگ قیمتی مانند یاقوت، زمرد و...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir
حاجی فیروز یک تروریست برای جیب هایمان در سال نو به حساب می آید، او چهره ی خود را سیاه میکند و
یک بقچه در بغل خود دارد، لباس او کاملا قرمز است و یک اهنگ و رقص خاصی دارد.
حاجی فیروز در اجتماعات و خیابان ها ظاهر می شود، مردم را با آهنگ هایی که می خواند، رقص و داستان های شادی
که می گوید سرگرم می کند، همه ی این ها را به خاطر گرفتن چند سکه انجام می دهد.
او خبرهای خوبی از سال بعد می دهد و مردم را امیدوار و خوشحال می کند.
روایت ها می گوید که پوشش حاجی فیروز ممکن است از تقلید پرده های
سیاه از ایران در اواسط قرن بیستم برگرفته باشد.
همه ی مردم چه بزرگ و چه کوچک حاجی فیروز را دوست دارند و اگر بسیار خوش شانس باشید و او را ببینید
چند داستان جالب و معروف از عمو نوروز و داستان های قدیمی دیگر برایتان تعریف می کند.
عمو نوروز زوج دوست داشتنی و...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir
فرهاد در خانه نشسته بود که مادر وارد اتاقش شد و گفت فردا برایمان مهمان می آید،
فرهاد که عاشق مهمان بود سوال هایش شروع شد چون نمی دانست چه کسی به خانه ی آن ها می آید.
مادر آن ها فرزند هم دارند؟ آیا فرزندشان هم سن من است؟ فردا چه ساعتی می آیند؟
مادر با لبخندی مهربان پاسخ داد، او یک خانم پیر و تنهاست که فرزندی هم ندارد اما
تو باید بسیار مودب باشی و هیچ کار زشتی در مقابل این خانم نکنی.
فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشت دید مادر در آشپزخانه مشغول شستن میوه است.
مادر به او گفت برو و دست و صورت خود را بشور که الان مهمانمان می آید.
صدای زنگ در را شنید و سریع برای باز کردن در از جایش بلند شد، وقتی در را باز کرد
یک خانم بسیار چاق را دید و نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.
مادر سریع خودش را رساند تا مهمانش را تعارف کند، فرهاد همچنان می خندید و مادر بسیار ناراحت شده بود.
آن ها نشستند و مادر به خانم پیر میوه و شیرینی تعارف کرد، او هم لبخندی زد و گفت چشم می خورم.
خانم پیر وقتی خندید دندان جلو نداشت و فرهاد سریع این صحنه را دید و آنقدر خندید و گفت: خانم شما انقدر شیرینی خورده اید
که تمام دندان هایتان خراب شده است، او بسیار ناراحت شد و مادر ...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک ===== > Dollland.ir
پرهام خیلی کوچک بود که یک تصادف باعث شد او پاهایش را از دست بدهد و تمام عمر را روی صندلی ویلچر بشیند.
او هر روز که بیدار می شد ناراحت بود که چرا این اتفاق برایش افتاده،
مادر او کارمند بود و مجبور بود که پرهام را تنها بگذارد و به سر کار برود.
پرهام از اینکه مجبور بود تمام روز را در خانه تنها بماند بسیار غمگین بود و
به دنبال راهی می گشت تا بتواند خودش را سرگرم کند.
یک روز که مادر از سرکار بر می گشت سر راه برای پرهام یک سگ بامزه ی کوچک خرید،
وقتی در خانه را باز کرد پرهام از شنیدن واق واق سگ بسیار خوشحال شد و به مادرش گفت
دیگر تنها نیستم و می توانم در طول روز با او بازی کم.
اسم سگش را بابی گذاشت، بابی هنوز خیلی کوچک بود و نمی توانست به تنهایی آب و غذا بخورد،
پرهام به بابی در خوردن غذا کمک می کرد.
چند ماهی گذشت و بابی بزرگتر شد، ناگهان پرهام متوجه موضوعی شد که بسیار او را ناراحت کرد.
متوجه شد که یک چشم بابی نابیناست و روی یک خط مستقیم نمی تواند راه برود.
در خوردن آب و غذا هم مسلط نیست، وقتی موضوع را به مادرش گفت مادر خواست که بابی را پس بدهد.
اما پرهام اصرار کرد که این کار...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir
علی کلاس اول بود.او دوستان بسیاری داشت.
قرار بود فردا در مدرسه ی علی جشنی برای بچه های کلاس اول برگزار شود.
خانم معلم به بچه ها گفته بود لباس های تمیز و مرتب بپوشند و کمی زودتر بیایند و سالن اجتماعات را برای برگزاری جشن مرتب و تمیز کنند تا خانواده بچه ها همکاری آن ها را در این جشن ببینند.
آن روز وقتی علی به خانه رفت به مادرش گفت: مادر لباس ها و کفش هایی که تازه خریدم را
برایم کنار میگذاری تا در جشن فردا بپوشم؟
مادر که ذوق علی را دید لباس هایش را آماده کرد و روی صندلی کنار تخت علی گذاشت.
علی از شوق فردا خوابش نمی برد و مدام به جشن و لباس های نویی که قرار بود بپوشد فکر می کرد.
وقتی چشمانش را باز کرد خورشید را دید که در آسمان می درخشد، خوشحال شد و سریع آماده شد تا به مدرسه برود.
وقتی به مدرسه رسید دید که دوستانش زودتر از او رسیده اند، پارسا زمین را جارو می زد...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir