چگونه داستان بنویسیم

چگونه برای کودکانمان داستان بنویسیم؟

چگونه داستان بنویسیم

چگونه می توان بهترین داستان را نوشت؟ آیا دوست دارید در مورد شخصیت های کتاب مورد علاقه ی

خود بنویسید؟ و یا شخصیت های جدیدی خلق کنید؟

نوشتن داستان می تواند یک چالش واقعی برای سنجیدن دانش شما باشد؟

همان طور که در خواندن و نوشتن یک کتاب و یا تعریف کردن داستان ها مهارت دارید،

نوشتن کتاب هم مهارت های خاص خود را دارد.

برای کمک به نویسنده ی درون خودمان باید از کتاب ها و نویسنده های مشهور کمک بگیریم و بدانیم

که چطور می توانیم بهترین کتاب را خلق کنیم که جذابیت کافی برای خواندن داشته باشد.

۱۰ نکته درباره ی نوشتن داستان های زیبا برای کودکان

با این نکات می توانید حتی به کودکانتان هم کمک کنید تا بتوانند

بهترین ایده ها را در داستان نویسی داشته باشند و داستان های زیبایی خلق کنند.

۱-جرقه ی ذهنی

هر داستان حاصل یک جرقه ی ذهنی است و ممکن است که ما کتابمان را از این جرقه ها الهام بگیریم.

ایده های داستان را در زندگی روزمره ی خود جستجو کنید، به مکان هایی که می روید و از آن بازدید می کنید عمیقا فکر کنید،

حتی حیوانات خانگی می تواند یک ایده برای نوشتن داستان باشد،

روزنامه هایی که هر روز مطالعه می کنید شامل مطالبی هستند که می تواند یک لحظه جرقه ای باشد

در ذهنتان برای نوشتن کتاب، پس ساده از محیط اطراف خود نگذرید،

ایده ها از آن چیزی که فکر می کنید به شما نزدیک تر است.

۲-داشتن یک دفترچه یادداشت

فضای خلاقانه ی خود را پیدا کنید، یک دفترچه یادداشت همیشه همراه خود داشته باشید،

ایده هایی که به ذهنتان می رسد را در آن یادداشت کنید حتی تصاویری که می خواهید داستانتان در آن جا رخ بدهد را بکشید، شخصیت های باور نکردنی خود را خلق کنید و در آن یادداشت کنید.

این دفترچه مکان خصوصی است برای جمع آوری ایده های شما و در نهایت تبدیل آن به داستان و کتاب مورد نظرتان.

۳-خواننده و نویسنده

هر نویسنده یک خواننده است و هر خواننده هم می تواند یک نویسنده باشد،

در مورد کتاب هایی که ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

تحقیق در مدرسه | قصه های کودکانه

زنگ علوم

تحقیق در مدرسه | قصه های کودکانه

سپهر کلاس چهارم بود، آن روز در زنگ آخر درس علوم داشتند، خانم معلم به بچه ها گفت تا هفته ی

آینده فرصت دارید راجع به یک جانور و مراحل رشد آن تحقیق کنید و نتیجه را در کلاس با هم بررسی کنیم.

وقتی زنگ مدرسه خورد سپهر به سرعت به طرف خانه رفت تا درباره ی این موضوع با خواهر بزرگترش مشورت کند،

سیما دانشجوی رشته ی جانوری بود و سپهر از این بابت بسیار خوشحال بود که می تواند از خواهرش مطالب زیادی یاد بگیرد.

کمک گرفتن از بزرگ ترها

وقتی به خانه رسید تمام ماجرا را برای سیما تعریف کرد،ناگهان سیما یاد کودکی خودش افتاد و فکری به سرش زد و گفت:

بیا در مورد قورباغه و اینکه چطور بزرگ می شوند تحقیق کن، این جانور بسیار جالب است.

سپهر با خوشحالی نظر خواهرش را تایید کرد و شروع کرد به مطالعه درباره اینکه قورباغه از ابتدا

چه شکلی است و چقدر زمان می برد تا به یک قورباغه ی کامل تبدیل شود.

سیما کتاب هایی راجع به رشد و نمو جانوران در اختیار سپهر قرار داد تا بتواند مطالب مورد نیاز

خودش را از آن پیدا کند.

ناگهان سپهر گفت: آیا این ها واقعا بچه قورباغه هستند؟ پس چرا شبیه ماهی ها می مانند؟ و در آب زندگی می کنند؟

سیما لبخندی زد و دقیقا یاد کودکی خودش افتاد که همین سوال را از مادرش کرده بود

برای همین این موضوع را به سپهر پیشنهاد داده بود،

چون خودش هم آن موقع از دیدن این همه...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

عروسک های خونه مادربزرگه

مجموعه ی عروسکی خونه ی مادربزرگه

عروسک های خونه مادربزرگه

خونه ی مادربزرگه مجموعه ی تلویزیونی بود که از شبکه دو سیما در سال ۱۳۶۶ برای کودکان پخش می شد.

این مجموعه شامل ۲۴ قسمت بود که در هر قسمت داستان جدیدی برای اهالی آن خانه رخ می داد.

عروسک های موجود در این برنامه در قسمت های مختلف اضافه شدند و بعضی از بازیگران مهم گویندگی این عروسک ها را به عهده گرفتند.

کارگردان این مجموعه ی تلویزیونی مرضیه برومند است.

مادربزرگه

مادربزرگه صاحب آن خانه و در اصل همه کاره ی آن بود، هنگامه مفید گویندگی این شخصیت را بر عهده داشت و تکه کلام مادربزرگه ” جان قربان” بود.

او با همه ی اهالی خانه مهربان بود و به همه کمک می کرد و اگر مخمل کار زشتی انجام میداد او را دعوا می کرد ولی همیشه نگران این بود که مخمل وقتی بیرون می خوابد سرما نخورد.

مراد

مراد یکی دیگر از شخصیت های این مجموعه است که راضیه برومند گویندگی آن را به عهده داشت،

مراد پسر مهربان و لوس همسانه بود که همیشه به مادربزرگه سر میزد و حالش را می پرسید و کمک حال او بود،

او بسیار با مادربزرگه مهربان رفتار می کرد و تقریبا با تمام اهالی آن خانه دوست بود.

مخمل

گربه ی این خانه مخمل نام دارد، این گربه با پیراهن نارنجی و جلیقه ی قهوه ای که

سنجاق قفلی به آن آویزان بود همیشه در ایوان خانه مشغول چرت زدن بود،

مخمل خانواده ی آقای حنایی را اصلا دوست نداشت و دشمن آن ها به حساب می آمد

اما بعد از به دنیا آمدن نبات بسیار به آن ها علاقه مند شد.

گوینده ی مخمل آقای بهرام شاه محمدلو بود.

خانواده آقای حنایی

آقا حنایی و گل باقالی خانوم گوشه ی حیاط مادربزرگه زندگی می کردند

آن ها شنیده بودند که مادربزرگه بسیار مهمان نواز است برای همین به منزل او آمده بودند تا زندگی کنند،

گوینده ی آقا حنایی رضا بابک و گوینده ی گل باقالی خانوم فاطمه معتمد آریا است که هر دوی این ها

از بازیگران مطرح سینما و تلویزیون هستند. گل باقالی خانوم همیشه اشکش دم مشکش بود.

عروسک های خونه مادربزرگه

آقای حنایی دارای دو فرزند به نام نوک سیاه و نوک طلا بود که گویندگان نوک سیاه و نوک طلا به ترتیب آزاده پورمختار و مریم سعادت می باشد.

آزاده پور مختار در حیطه ی عروسک گردانی و گویندگی و مریم سعادت در بازیگری بسیار زبان زد هستند.

عضو جدیدی که بعدا به این مجموعه و خانواده آقای حنایی اضافه شد نبات بودکه...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

بازنشستگی | قصه های کودکانه

پدربزرگ و مادربزرگ مهربان

بازنشستگی | قصه های کودکانه

 

سامان عاشق پدربزرگ و مادر بزرگش بود، او یک روز به پدر و مادرش گفت: اجازه می دهید

به خانه ی پدر بزرگ روم و چند روزی کنار آن ها باشم؟ مادر با لبخند مهربانی پاسخ داد بله، فردا

پدرت تو را به آن جا می برد، فقط باید قول بدهی که آن ها را اذیت نکنی.

فردای آن روز سامان وسایلش را جمع کرد و به خانه ی پدربزرگ رفت. آن ها از دیدن نوه شان بسیار خوشحال شدند.

پدربزرگ با سامان بازی می کرد و به هر دوی آن ها خوش می گذشت.

چند روزی گذشت ولی پدربزرگ دیگر با سامان بازی نمی کرد، روزها در گوشه ای می نشست و با کسی صحبت نمی کرد.

پدربزرگ بسیار مهربان بود ولی چه اتفاقی برایش افتاده بود که این همه بداخلاقی می کرد؟

نکند بیمار شده بود؟ سامان از مادربزرگ پرسید چه اتفاقی برای او افتاده؟ اگر مریض شده بیا به دکتر ببریمش.

مادربزرگ گفت: او بیمار نیست فقط کمی بی حوصله شده است.

پدربزرگ کم کم از همه فاصله گرفت و روزها تنها در اتاق می نشست و با هیچ کس صحبت نمی کرد.

 علت بداخلاقی پدربزرگ چیست؟

سامان با خودش گفت من پدر بزرگم را بسیار دوست دارم نباید به همین سادگی او را تنها بزارم،

به همین دلیل به دنبال علت این موضوع گشت.

یک روز پدربزرگ به همسرش گفت من می روم بیرون،

سامان هم سریع لباس هایش را پوشید و به دنبال پدربزرگ رفت و...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

شپش | قصه های کودکانه

درمورد میمون ها چه می دانید؟

شپش | قصه های کودکانه

 

یک روز از روزهای آفتابی کیارش و کامران که دوقلو بودند همرا مادر و پدرشان به باغ وحش رفتند.

آن ها اولین باری بود که به باغ وحش می رفتند و بسیار خوشحال بودند و مدام از مادر و پدر خود سوال می کردند که

آیا می توانیم به حیوانات غذا بدهیم؟ آیا می توانیم به آن ها دست بزنیم؟

مادر و پدر با چهره ای آرام و مهربان جواب تک تک سوال های بچه ها را می دادند تا اینکه بالاخره به باغ وحش رسیدند.

آن ها از قفس میمون دیدن کردند و دیدند که مادر میمون دارد چیزهایی را از بدن بچه میمون جدا می کند، سریع از قفس میمون دور شدند، آن ها در مدرسه درباره ی شپش از خانم معلم خود چیزهای بسیاری آموخته بودند.

رو به مادر خود کردند و گفتند: ما از قفس میمون خوشمان نیامد می رویم و حیوانات دیگر را می بینیم.

مادر تا به خود آمد که توضییح بدهد بچه ها سریع به سمت قفس شیر رفتند

و یکی یکی حیوانات دیگر را دیدند، وقتی خسته شدند و به سمت مادر آمدند تا چیزی بخورند...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir