هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر مهربان

هدیه به مادربزرگ | قصه های کودکانه

رها دختر بسیار مهربانی بود، او بسیار کوچک بود و تازه امسال به مهد کودک می رفت.

مادر رها همیشه به خاطر مهربانی و فداکاری دخترش خدا را شکر می کرد.

روز چهارشنبه بود و قرار بود مادربزرگ رها آخر هفته به منزل آن ها بیاید،

او بسیار خوشحال بود و مدام به آخر هفته فکر میکرد.

پنج شنبه ها در مهد کودک به بچه ها شیرینی و کیک های خوشمزه می دادند.

آن روز هم خانم معلم شروع کرد به پخش کردن خوراکی ها، همه ی بچه ها خوراکی هایشان را گرفتند و

شروع به خوردن کردند. اما رها هیچ کدام از خوراکی هایش را نخورد و آن ها را زیر میز گذاشت.

تعجب خانم معلم

خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟

به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟

رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید،

او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.

من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

کرمیت قورباغه (Kermit The Frog)

شخصیت عروسکی معروف

کرمیت قورباغه (Kermit The Frog)

 

 

Kermit The Frog یا همان کرمیت قورباغه که یک شخصیت عروسکی معروف در آمریکاست

برتری زیادی نسبت به سایر برنامه ها و عروسک های دست ساز دارد.

Muppets که بخش های طولانی مدت از برنامه های تلویزیونی در مورد کودکان خیابانی، کمدی، سریال های تلویزیونی

و حتی بازی های ویدئویی را به عهده دارد حول شخصیت کرمیت می چرخد.

کرمیت به عنوان یک خبرنگار خبره در خیابان Sesame شروع به کار کرد و تلاش کرد به صورت جدی حوادث حقیقی که

در اطرافش اتفاق می افتد را بازگو کند، او به عنوان لوگو برای شرکت جیم هنسون کار می کرد.

مربی جیم هنسون، Kermit را در سال ۱۹۵۵ در Sam and Friends معرفی کرد و در واشنگتن در یک برنامه ی تلویزیونی به نمایش گذاشته شد.

اما Kermit بعد از اینکه در خیابان Sesame در سال ۱۹۶۹ دیده شد، بسیار مشهور شد.

کرمیت قورباغه (Kermit The Frog)

این عروسک یک هدایت کننده داشت، دست و پاهای این عروسک توسط ...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام کوچولوی تنها

سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام خیلی کوچک بود که یک تصادف باعث شد او پاهایش را از دست بدهد و تمام عمر را روی صندلی ویلچر بشیند.

او هر روز که بیدار می شد ناراحت بود که چرا این اتفاق برایش افتاده،

مادر او کارمند بود و مجبور بود که پرهام را تنها بگذارد و به سر کار برود.

پرهام از اینکه مجبور بود تمام روز را در خانه تنها بماند بسیار غمگین بود و

به دنبال راهی می گشت تا بتواند خودش را سرگرم کند.

یک روز که مادر از سرکار بر می گشت سر راه برای پرهام یک سگ بامزه ی کوچک خرید،

وقتی در خانه را باز کرد پرهام از شنیدن واق واق سگ بسیار خوشحال شد و به مادرش گفت

دیگر تنها نیستم و می توانم در طول روز با او بازی کم.

اسم سگش را بابی گذاشت، بابی هنوز خیلی کوچک بود و نمی توانست به تنهایی آب و غذا بخورد،

پرهام به بابی در خوردن غذا کمک می کرد.

چند ماهی گذشت و بابی بزرگتر شد، ناگهان پرهام متوجه موضوعی شد که بسیار او را ناراحت کرد.

متوجه شد که یک چشم بابی نابیناست و روی یک خط مستقیم نمی تواند راه برود.

در خوردن آب و غذا هم مسلط نیست، وقتی موضوع را به مادرش گفت مادر خواست که بابی را پس بدهد.

اما پرهام اصرار کرد که این کار...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

عروسک خرس تدی

تاریخچه ی پیدایش خرس تدی

عروسک خرس تدی

آیا می دانستید که خرس تدی به افتخار رئیس جمهور تئودور روزولت اختراع شده است؟

همه ی این ماجراها زمانی آغاز شد که تئودور روزولت در ۱۴ نوامبر ۱۹۰۲ در نزدیکی onward، می سی سی پی در حال شکار خرس بود.

تئودور توسط فرماندار می سی سی پی Andrew H. Langino دعوت شده بود و بر خلاف شکارچیان گروه او خرسی شکار نکرده بود.

دستیار روزولت، به رهبری هولت کولیر، یک خرس سیاه را به یک درخت بست و آن ها تئودور را احضار کردند و پیشنهاد کردند

که به طرف خرس شلیک کند و او را بکشد. روزولت اصلا از این موضوع خوشش نیامد و دید مثبتی نداشت و حاضر به شلیک نشد.

این خبر به سرعت از طریق رسانه ها و روزنامه ها در سراسر کشور پخش شد.

تئودور تمام این مسائل و حاشیه ها را نادیده گرفت، او فقط یک رئیس جمهور نبود...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

بچه تنبل | قصه های کودکانه

پونه و کارهای روزانه اش

بچه تنبل | قصه های کودکانه

پونه دختر کوچکی بود که به مهد کودک می رفت، او در انجام دادن کارهایش کمی تنبل بود.

همیشه برای کارهای نکرده اش بهانه می آورد، هنگام رفتن به مهد کودک بعد از کمی راه رفتن به مادرش میگفت:

مامان من را بغل کن من خیلی کوچکم و نمی توانم همه ی راه را پیاده تا مهد بیایم، پاهایم خسته می شوند.

مادر هم بیشتر راه پونه را در آغوش می کشید و به مهد می برد.

وقتی به خانه می آمدند همیشه برای انجام کارها تنبلی می کرد و اصلا به مادرش کمک نمی کرد.

مادرش می گفت وقتی از بیرون می آیی باید دست هایت را بشوری، پونه هم می گفت من آنقدر بزرگ

نشده ام که بتوانم به تنهایی دست هایم را بشورم و لباس هایم را خیس می کنیم.

همیشه اتاقش بهم ریخته بود و صبح دیر از خواب بلند می شد

بچهء تنبل

و همچنان مادر بیشتر کارهای شخصی پونه را انجام می داد.

یک روز مادر به پونه گفت: برو سر خیابان و به مادربزرگ که خرید کرده کمک کن و تا خانه همراهی اش کن.

پونه با همان حالت همیشگی گفت:

من کوچکم و نمی توانم وسیله ها را حمل کنم دست هایم درد می گیرد

ولی مادربزرگ قوی تر است و خودش می تواند وسایل را بیاورد.

هنگام گفتن این حرف مادر بزرگ به خانه رسیده بود و تمام حرف های

پونه را شنیده بود و بسیار ناراحت شد، وقتی پونه مادربزرگ را دید خجالت کشید و گفت من داشتم می آمدم تا به شما کمک کنم.

مادربزرگ گفت: من تمام حرف هایت را شنیدم، وقتی مادرت کوچک بود هیچ وقت این چنین رفتار نمی کرد و بسیار مهربان بود.

پونه به فکر فرو رفت، ناگهان مادر به پونه گفت: تو مرا دوست داری؟

پونه به سمت مادرش دوید و پاهای مادر را در آغوش گرفت و گفت بله مادر من شما را بسیار دوست دارم.

مسابقه

مادر پونه گفت من هم مادر خود را خیلی دوست دارم، بیا یک مسابقه دهیم.

پونه چشمانش برق زد و گفت موافقم، مادر گفت بیا با کارهایمان نشان دهیم چه کسی بیشتر مادرش را دوست دارد...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir