قصه شب | قصه های کودکانه

تماشای تلویزیون تا دیر وقت

قصه شب | قصه های کودکانه

مهرو دوست داشت هر شب قبل از خواب تا دیر وقت تلویزیون تماشا کند، او می نشست و همه ی برنامه های تلویزیون را تماشا می کرد

تا بالاخره خوابش ببرد، او تا دیر وقت بیدار بود و صبح ها خیلی دیر از خواب بلند می شد.

مادر یک روز به مهرو گفت: دخترم تو باید شب ها زود بخوابی تا بتوانی صبح زود بیدار شوی و همیشه سلامت بمانی،

نگاه کردن تلویزیون برای سن تو و تا دیر وقت اصلا کار خوبی نیست.

مهرو حرف مادرش را قبول کرد و قول داد که دیگر شب ها تلویزیون تماشا نکند

ولی در عوض از مادرش خواست تا بجای تماشای تلویزیون برایش قصه بگوید

تا او بتواند بخوابد، مادر با لبخندی که روی لب داشت قبول کرد.

فردای آن شب مهرو زودتر از همیشه به رختخواب رفت و مادرش را صدا زد تا برایش قصه بگوید.

مادر هم به اتاق مهرو آمد، لحاف را کنار زد و کنار مهرو دراز کشید، مادرش قصه های زیادی بلد بود،

قصه ی حیوانات جنگل، آقا دزده و پلیس و خیلی قصه های شیرین دیگر که مهرو با شنیدن آن ها

به جای اینکه بخوابد سر شوق می آمد و مدام به شخصیت های داستانی که

مادرش تعریف کرده بود فکر می کرد و می گفت: مادر چند قصه ی دیگر هم بگو،

مادر آن شب ۴ قصه برای مهرو تعریف کرد تا او به خواب رفت. فردای آن روز مهرو دعا می کرد که...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.