نیما با پدر و مادرش در یکی از روستاهای اطراف تهران زندگی می کردند.
پدر نیما برای کار به تهران می رفت و چون مسیرش دور بود هفته ای یک بار برای دیدن خانواده اش به خانه می آمد.
همه ی کارهای خانه و نیما به دوش مادرش افتاده بود، نیما پسر لوس و خودخواهی بود که کارهایش را حتما باید مادرش انجام می داد.
باید مادر او را به مهد کودک می برد و باز می گرداند، سپس غذای او را می داد و همیشه می گفت:
پسرم از این به بعد باید خودت غذا بخوری اما نیما زیر لب غر می زد و می گفت من نمی توانم و
کوچک هستم. بعد از آن مادر حتما باید با نیما بازی می کرد و در هنگام خواب هم بالای سر نیما
می نشست تا او خوابش ببرد.
این کار ها را نیما هر روز از مادرش می خواست و اگر انجام نمی داد مدام گریه می کرد.
وقتی نیما به خواب می رفت...
ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir