خواب شیاوفِنگ | قصه های کودکانه

شیاوفنگ و آرزوی شمال رفتنش

خواب شیاوفِنگ | قصه های کودکانه

شیاوفِنگ با مادر و پدرش در یکی از روستاهای جنوب کشور چین می کرد.

او همیشه آرزو داشت که به شمال برود و دیوار چین را ببیند.

چون پدرش بارها در مورد تاریخچه ی دیوار چین برای او حرف زده بود.

شیاوفنگ از وقتی که خیلی کوچک بود به خاطر داشت که پدرش برای کار مداوم به پکن و شمال چین می رفت و برمی گشت.

خانه ی آن ها کنار دریا بود. گاهی اوقات که با پدر و مادر کنار آب می نشستند مادر برای او می گفت

که آن طرف آب ها دنیای دیگری با مردم دیگری وجود دارد که او حتما باید آن ها را ببیند.

شیاوفنگ اکثر اوقات شب ها که می خوابید خواب می دید که تبدیل به یک پرنده ی سفید شده است

و نامش را گذاشته اند “پرنده ی دوستی”.

او به همه جا پرواز می کند و پیام دوستی ملل و انسان های مختلف را به دیگران می رساند

او در ضمن به شمال هم پرواز می کرد و روی دیوار چین می نشست.

پدر به شیاوفنگ گفته بود که باید صبر کند تا بزرگتر شود و سپس با مادر و پدر به شهرهای دیگر بروند تا بتواند به آرزوی خود جامه ی عمل بپوشد.

زمان گذشت و شیاوفنگ نیز بزرگ شد.

خواب شیاوفِنگ | قصه های کودکانه

دیگر وقت آن رسیده بودکه همراه پدر و مادر به شمال برود تا او دیوار چین را از نزدیک ببیند.

کشور چین خیلی بزرگ است به همین دلیل، یک روزه نمی شود به شمال آن رفت، پدر و مادر شیاوفنگ تصمیم گرفتند تا...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.