ساخت عروسک نمدی جوجه

آموزش ساخت عروسک نمدی

ساخت عروسک نمدی جوجه

برای ساختن یک عروسک نمدی به وسایل ساده ای نیاز داریم که عموما در هر منزلی پیدا می شود.

با ساختن این عروسک های ساده می توانیم اوقات خوشی را برای خود و کودکانمان فراهم کنیم.

در پست قبل یک عروسک انگشتی آموزش دادیم، در این مرحله یک عروسک جوجه آموزش می دهیم که می توانیم به عنوان آویز کیف، جاسوئیچی، آویز ماشین و حتی اسباب بازی برای کودکانمان هم استفاده کنیم.

مراحل ساخت عروسک نمدی جوجه

وسایل مورد نیاز برای ساختن عروسک نمدی جوجه

چسب حرارتی، نمد، قیچی، چشم عروسک، نخهای هم رنگ نمد، سوزن، الیاف

رنگ نمدها به دلخواه خودتان است.

ساخت عروسک نمدی جوجه

 

مرحله اول: الگوی عروسک را روی کاغذ می کشیم و یا به اندازه دلخواه از تصویر زیر پرینت می گیریم، حتی میتوانید کاغذ را روی مانیتور قرار دهید و الگو را کپی کنید...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====>Dollland.ir

عروسک های پسرانه

اسباب بازی های پسرانه

عروسک های پسرانه

تا اسم عروسک را می شنویم ناخود آگاه تمام حواسمان به سمت دختر بچه هایی که عاشق عروسک ها هستند می رود،

اما امروزه به قدری تنوع در عروسک ها و اسباب بازی ها بوجود آمده است

که گاهی نمی توانیم تشخیص دهیم که این اسباب بازی دخترانه است یا پسرانه.

اسباب بازی های زیادی برای پسران در بازار فراهم شده است.

عروسک های پسرانه معمولا بسیار شبیه شخصیت های درونی اشان است.

خصوصیت پسران با دختران بسیار متفاوت است و همین تفاوت باعث شده است

که محصولات موجود در بازار به تنوع اهمیت زیادی بدهد.

پسرها به دلیل روحیه ی خشن تری نسبت به دخترها، از اسباب بازی هایی خوششان می آید که بتوانند تصورات ذهنی خودشان را به وسیله ی این اسباب بازی ها محقق کنند.آدمک هایی با جثه های بزرگ و ورزش کاری از جمله عروسک های مورد علاقه ی پسران است.

عروسک های پسرانه

بیشتر این عروسک ها و اسباب بازی ها از شخصیت های کارتونی مانند: مک کویین، تام مَتِر، اسپایدرمَن، سوپرمَن، آدم آهنی باز لایت یر و … ساخته می شوند.

همه ی کودکان دارای انرژی فوق العاده ای در درون خود هستند که باید تخلیه شود

اما این انرژی در پسر بچه ها بیشتر است، بنابراین با تهیه کردن اسباب بازی هایی که

تحرک و فعالیت آن ها را بیشتر می کند به تخلیه ی این...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک=====> Dollland.ir

زرافه مغرور

اسباب بازی جدید زرافه

زرافه مغرور


یک اسباب بازی جدید به مغازهء اسباب بازی فروشی وارد شد.

همهمه ای میان سایر اسباب بازی ها در گرفت.

همه می خواستند بدانند آن چیست. بالاخره انتظارها به پایان رسید و معلوم شد میهمان تازه وارد یک سری زرافهء گردن دراز است.

صاحب مغازه پیش خود فکر کرد مدت زیادی است که چنین اسباب بازی زیبایی در مغازه اش نداشته است،

به شاگردش گفت: (( اگر ما یکی از این زرافه ها را پشت ویترین مغازه بگذاریم،

مشتریهای زیادی را جلب می کند.))

شاگردش حرف او را قبول داشت این بود که دو نفری با هم زرافهء گردن درازی را پشت ویترین گذاشتند.

زرافهء پشت ویترین _همانطور که فکر می کردند_ مشتری های زیادی را جلب کرد.

یکی از آن ها دختر کوچولویی بود که پدرش او را در بغل گرفته بود.

دیگری پسر کوچولویی بود که به همراه مادرش وارد مغازه شد

بعد از آن معلمی که در یک مهد کودک کار می کرد، همه و همه می خواستند زرافه را بخرند.

مغازهء اسباب بازی فروشی تا آن روز اینقدر شلوغ نشده بود.

وقتی که مشتریان زرافه، آن را به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند که چقدر زیبا و طبیعی است،

زرافه خوشحال می شد. و غرور سر تا پای وجودش را می گرفت.

تمام زرافه ها در مدت کمی به فروش رفت، اما هنوز افراد زیادی برای خریدن زرافه به مغازه مراجعه می کردند و حتی زرافهء پشت ویترین را نیز می خواستند بخرند.

صاحب مغازه در آغاز گفت: (( این نمونهء جنس مغازه است و نمی توانم آن را بفروشم.))

ولی اصرار آن ها را که دید گفت: ((همه ی شما آن را می خواهید،

اما من باید به کدام یک از شما آن را بفروشم؟))

از میان مشتریان یکی گفت: ((لطفا آن را به من بفروشید.))

همه به طرف صدا برگشتند، خانم مسنی که صاحب مهد کودک بود می گفت

که بچه های مهد کودک شنیده اند زرافهء زیبایی در این مغازه وجود دارد.

همه ی آن ها از من خواهش کردند که یکی از آن زرافه ها را برای بازی آن ها بخرم و ببرم.

صاحب مغازه موافقت کرد و به طرف ویترین مغازه رفت و تا خواست زرافه را بردارد،

زرافه تکانی به خود داد و فریاد زذ: ((من دوست ندارم!من نمی خواهم به مهد کودک بروم.))

خانم مسن از شنیدن این حرف اخمهایش را در هم کشید و بلافاصله گفت:

اگر او دوست ندارد تا به مهد کودک پیش بچه های خوب بیاید، من هم آن را نمی خرم!

بدین ترتیب زرافه پشت ویترین باقی ماند.

روز دوم، یک پیرمرد روستایی به مغازهء اسباب بازی فروشی آمد و به صاحب مغازه گفت:

در روستای ما به تازگی کلاس آمادگی برای بچه های کوچک روستا تشکیل شده است،

من می خواهم یک زرافه…

پیرمرد روستایی هنوز حرفش تمام نشده بود که از داخل ویترین زرافه فریاد زذ:

من روستا را دوست ندارم، من به روستا نمی روم.

یک هفته گذشت، اما دیگر کسی برای خریدن زرافه نیامد.

روزی یک دختر کوچولو به مغازه ی اسباب بازی فروشی آمد و ...

ادامه داستان در سایت سرزمین عروسک=====> Dollland.ir