سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام کوچولوی تنها

سگ وفادار | قصه های کودکانه

پرهام خیلی کوچک بود که یک تصادف باعث شد او پاهایش را از دست بدهد و تمام عمر را روی صندلی ویلچر بشیند.

او هر روز که بیدار می شد ناراحت بود که چرا این اتفاق برایش افتاده،

مادر او کارمند بود و مجبور بود که پرهام را تنها بگذارد و به سر کار برود.

پرهام از اینکه مجبور بود تمام روز را در خانه تنها بماند بسیار غمگین بود و

به دنبال راهی می گشت تا بتواند خودش را سرگرم کند.

یک روز که مادر از سرکار بر می گشت سر راه برای پرهام یک سگ بامزه ی کوچک خرید،

وقتی در خانه را باز کرد پرهام از شنیدن واق واق سگ بسیار خوشحال شد و به مادرش گفت

دیگر تنها نیستم و می توانم در طول روز با او بازی کم.

اسم سگش را بابی گذاشت، بابی هنوز خیلی کوچک بود و نمی توانست به تنهایی آب و غذا بخورد،

پرهام به بابی در خوردن غذا کمک می کرد.

چند ماهی گذشت و بابی بزرگتر شد، ناگهان پرهام متوجه موضوعی شد که بسیار او را ناراحت کرد.

متوجه شد که یک چشم بابی نابیناست و روی یک خط مستقیم نمی تواند راه برود.

در خوردن آب و غذا هم مسلط نیست، وقتی موضوع را به مادرش گفت مادر خواست که بابی را پس بدهد.

اما پرهام اصرار کرد که این کار...

ادامه مطلب در سایت سرزمین عروسک =====> Dollland.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.